در مخالفت باحکم اعدام مهآفرید امیرخسروی
سهشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۱ – 26 فوریه 2013
[email protected]
www.iran-emrooz.net
حسین باقرزاده
دوستی ایمیل زده بود که:
«برنامه صفحه اخر صدای امریکا در ۲۲ فوریه به معرفی مه افرید امیر خسروی میپردازد (که در آرشیو همین برنامه موجود است) با دیدن این برنامه بیاختیار ماجرای دریفوس به یادم افتاد. نمیدانم آیا شما هم برنامه را ملاحظه کردهاید. میدانید که این شخص به اعدام محکوم شده است. شما که برگی و قلمی در اختیار دارید و با اربابان اندیشه و قلم در ارتباط هستید تصور نمیکنید نباید سکوت کرد؟ حقوق بشر فقط شامل مبارزان سیاسی نمی شود. نظر شما چیست؟»
و این پاسخ من به این دوست است:
شما از موضع من در مورد مجازات اعدام و احتمالا سابقه پیکار من با این سنت بدوی ضد انسانی آگاه هستید و به این دلیل از من توقع داشتهاید که در باره حکم اعدامی که برای آقای امیرخسروی صادر شده سکوت نکنم. تلویحاً تعریضی نیز به من زدهاید با این «یادآوری» که «حقوق بشر فقط شامل مبارزان سیاسی نمی شود».
سخن شما درست است. حقوق بشر، بشری است و هر انسانی را در بر میگیرد. اعدام یک مجازات ضد بشری است و نباید در مورد هیچ کس اعمال شود. هیچ مهم نیست که فرد محکوم به اعدام چه کرده است و حکم اعدام به چه عنوان یا بهانهای صادر میشود. مهم این است که هیچ انسانی آگاهانه و به عمد نباید دست به کشتن انسانی دیگر بزند – به خصوص اگر این انسان دیگر اسیر و دست بسته و بیدفاع باشد. این که فرد به چه دلیل جنایی، سیاسی، عقیدتی یا هر دلیل دیگر، به اعدام محکوم شده است تغییری در ماهیت امر نمیدهد. من به تکرار نوشته و گفتهام: مسئله مجازات اعدام، اعدام کننده است و نه اعدام شونده. یعنی مسئله این نیست که کسی سزاوار اعدام هست یا نیست؛ مسئله این است که کسی نباید دست به اعدام بزند.
نوشتهاید که با دیدن برنامه صدای آمریکا در باره آقای خسروی بی اختیار ماجرای دریفوس به یادتان افتاده است. البته صرف نظر از وجود یا فقدان شباهت بین این دو شخصیت، دریفوس این شانس را داشت که تحت نظامی انسانیتر زندگی میکرد – نظامی که به رغم مجرم شناختن او به «خیانت به جمهوری فرانسه» از طریق «جاسوسی برای آلمان»، او را به تبعید و نه اعدام محکوم کرد. این امر فرصت داد تا پنج سال بعد که با کشف اسناد و مدارک جدیدی بیگناهی او به اثبات رسید او از حکم صادره تبرئه شود و به وطن خود بازگردد. حکم اعدام از این نظر نیز ظالمانه است که بی بازگشت است و در صورتی که قاضی اشتباه کند و یا بعدا مدارک جدیدی دال بر بیگناهی محکوم پیدا شود راهی برای جبران ستمی که بر او رفته است باقی نمیماند و بیگناهی کشته شده است.
ولی برای من لازم نیست که آقای امیرخسروی آدمی را به یاد دریفوس بیندازد و یا به گفته صادق زیباکلام او یک نابغه و مولد درستکار اقتصادی باشد تا با حکم اعدام او مخالف باشم. من همان قدر با این اعدام مخالفم که با اعدام آن نوجوان افغانی که فریب قاچاقچیان مواد مخدر را خورده و به دام آنان افتاده، و یا کسی که برای تأمین هزینه معالجه مادرش به زورگویی دست زده مخالفم. من همان قدر با این اعدام مخالفم که با اعدام بزرگترین آدمکشان تاریخ معاصر ایران از آیت الله خمینی گرفته تا آیت اللههای دیگر مانند خلخالی و پورمحمدی و نیری و سایر آدمکشان و فتوادهندگان دولتی مخالف بوده و هستم. من همان قدر با این اعدام مخالفم که با اعدام سعید حنایی و خفاش شب تهران و اهواز و «اراذل و اوباش» و همه افراد بی نام و نشانی که دسته دسته در زندانهای دور و نزدیک کشور ما مرتبا سر به نیست میشوند مخالف بوده و هستم.
شاید ندانید که مخالفت من با مجازات اعدام و کارزار من با آن سابقه سی و چند ساله دارد. درست در روزهایی که شعار «اعدام باید گردد» همه جا را پر کرده بود و مخالفان «مترقی» جمهوری اسلامی نیز به کشتارهای خلخالی دست مریزاد میگفتند و خواهان برخورد قاطعتر او بودند، من در به در میگشتم که شاید نشریهای نوشته محترمانهای را که من علیه اعدام تهیه کرده بودم چاپ کند، و سه نشریه «لیبرال» آن موقع یعنی «کیهان» تحت کنترل دکتر یزدی (و دامادش شهریار روحانی)، «میزان» نهضت آزادی (مهندس بازرگان) و «انقلاب اسلامی» آقای بنی صدر (به سر دبیری محمد جعفری) هر یک به بهانههایی از نشر آن سر باز زدند. ولی لابد میدانید که نزدیک ۲۰ سال بعد، یعنی در سال ۱۳۷۸ بالاخره توانستم یادداشت کوتاهی علیه اعدام در روزنامه نشاط به چاپ برسانم و بلافاصله چه سر و صداها و تکفیرها و سرکوبهایی که به این بهانه بر دست اندرکاران این نشریه وارد نشد.
این را اشاره کردم که بدانید من اهل سکوت در مورد مجازات اعدام نیستم. در سالیان درازی که در خارج کشور قلم میزنم دهها مقاله در این مورد نوشتهام، و اعتراضهای من البته فقط به اعدامهای سیاسی نبوده است. برای اطلاع شما، من طی مقالههای جداگانهای به اعدام افرادی مانند سعید حنایی (متهم به قتل نزدیک به ۲۰ زن در مشهد) یا فاضل خداداد که پروندهای مشابه مهآفرید امیرخسروی داشت اعتراض کرده و آنها را محکوم کردهام. بارها استدلال کردهام وبا ارقام و اعداد نشان داهام که مجازات اعدام هیچ نقشی در کاهش جرم و جنایت ندارد و بلکه خود آن باعث ترویج خشونت در جامعه میشود. اخیرا نیز طی مقالهاینشان دادم که اعدام نه فقط مجرم را مجازات نمیکند و بلکه او را از مجازات میرهاند و به جای او دیگرانی را که نقشی در جرم نداشتهاند به مجازات میرساند.
دردناک آن است که اعتراضهای محدود و معدود کسانی مانند من به مجازات اعدام اثر چندانی ندارد. ما با حکومتی روبرو هستیم که ضحاکوار همه روزه خون میطلبد و از اعدام به عنوان یک ابزار سیاسی بهره میگیرد. میتوان گفت که اکثریت قاطع اعدامها انگیزه سیاسی دارد. از اعدام مخالفان سیاسی و تصفیهحسابهای درون حکومتی بگذریم، کشتن دست اندرکاران مواد مخدر، زورگویان و خردهمجرمان («اراذل و اوباش») و مانند آنها، به خصوص در ملأ عام، نیز با انگیزه سیاسی صورت میگیرد. حکومت میخواهد از یک سو قدرقدرتی خود را نشان دهد، و از سوی دیگر بر نارساییها و سوء مدیریت و فسادآفرینیهای خود سرپوش بگذارد، و مضاف بر همه اینها مخالفان خود را ارعاب کند. هر انسانی که در خیابان و میدانی بر دار میشود اخطار مرگباری است به شهروندان که جانب احتیاط را در پیش گیرند و به اندیشه معارضه با حکومتی که کمترین ارزشی برای جان انسانی قایل نیست در نیفتند.
در هر صورت، مخالفت با اعدام، در واقع مخالفت با آدمکشی است و نه دفاع از محکوم به اعدام. و در مقابل، هدف حکومت از توسل به حربه اعدام، ارعاب شهروندان است و نه اجرای عدالت. حکومت اگر ذرهای به اجرای عدالت مقید بود به کشتن کسی متوسل نمیشد. اعدام در واقع مجازات فرد معدوم نیست و بلکه مجازات کسانی است که به عزای معدوم مینشینند. فرد معدوم لحظاتی درد کشیده و رفته است و دیگر نیست که مجازاتی را تحمل کند. ولی کسانی که به عزای معدوم نشستهاند – از کودکانی که سرپرست یا نانآور خود را از دست دادهاند تا مادر و پدر و همسر و بستگان و همه کسانی که داغ او را بر دل دارند – برای عمری درد و رنج میکشند. یعنی با اعدام، «مجرم» از مجازات رها یافته است و در مقابل، کسانی که در جرم دست نداشتهاند مجازات میشوند. این چه نوع عدالتی است؟
از این رو، به خاطر عدالت باید با هر مورد اعدام مخالفت کرد. البته کسانی هستند که تنها با اعدامهای سیاسی مخالفت میکنند. مخالفت آنان انگیزه سیاسی دارد و از نوع مخالفت بستگان فرد اعدامی است (که با مرگ او همراه یا عزیزی را از دست میدهند). برای یک فعال حقوق بشری نیز اعدام سیاسی دردناک است، چرا که هر اعدام سیاسی ضربهای به مبارزات آزادیخواهانه و دموکراتیک مردم میزند. ولی مخالفت او با اعدام نباید انگیزه سیاسی داشته باشد. او در مخالفت با اعدام نمیپرسد که محکوم به اعدام کیست و یا چه کرده است. او باید همان قدر با اعدام مجاهد و سلطنتطلب و بهایی و فعال قومی عرب و ترک و کرد و بلوچ و مهآفرید امیر خسروی مخالف باشد که با اعدام «قاچاقچیان» مواد مخدر و «اراذل و اوباش» و زورگوی و قاتل و متجاوز و خفاش شب و مصطفی پورمحمدی – و یا هر فرد (مقصر یا بیگناه) دیگری که به اعدام محکوم شده باشد.
مهآفرید امیرخسروی یکی از هزاران هزار نفری است که در چنبره خونین و فاسد نظام قضایی جمهوری اسلامی گرفتار شده و به مرگ محکوم گردیده است. هر فعال حقوق بشری طبیعتا با این حکم مخالف است و آن را محکوم میکند. ولی نباید تصور کرد که اعتراض این فعالان بتواند او را از مرگ برهاند. او به وضوح، آشنایان و مدافعان و حامیان زیادی در ساختار حکومت دارد. اگر آنان نتوانند او را از مرگ نجات دهند، از اعتراض من و افرادی مانند من چه نتیجهای میتوان انتظار داشت؟ دغدغه من و امثال من باید بیشتر خیل عظیم زندانیان بینام و نشانی باشد که هر روز و هر هفته در زندانهای ایران کشتار میشوند. ولی دردناک این که کشته از بس که فزون است کفن نتوان کرد. جمهوری اسلامی چنان با کشتار و اعدام عجین شده و مقام اول (سرانه) را در جهان یافته است که تصور ادامه حیات آن بدون اعدام، تقریبا ناممکن است – خصوصیتی که برای رژیم گویی که باشیر اندرون شده و باجان بدر رود، و تا آن هنگام متآسفانه این حمام خون ظاهرا قرار است ادامه پیدا کند.
با احترام
حسین باقرزاده
http://www.facebook.com/HosseinBagherZadeh