بازی انتخابات و بازی گردان انتصابات
علی ایزدی
به نظر میرسد که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دو انتخابات سالم و واقعی را شاهد بوده ایم، اولین آن در بهمن 58 وقتی ابولحسن بنی صدر با 76 درصد آراء کرسی ریاست جمهوری را از آن خود نمود، البته این انتخابات از دو جهت اهمیت داشت. اولا چون مردم واقعا دارای حق انتخابات بودند، به این معنی که فیلتری به نام شورای نگهبان برای تایید صلاحیت نامزدها وجود نداشت، ثانیا عدم وجود گرایش جناحی از طرف قدرت حاکم، دخالت نکردن عامل تقلب را در نتیجه گیری انتخابات اجتناب ناپذیر مینمود، به عبارت دیگر نتایج آراء واقعی بود. این انتخابات اهمیتی استثنایی داشت و حتی نسبت به اولین انتخابات در تاریخ انقلاب اسلامی دارای امتیاز قابل توجهی بود، چرا که در جریان اولین انتخابات که یک رفراندم آری یا نه محسوب می شد مردم باید به گزینه از پیش تعیین شده ای به نام حکومت جمهوری اسلامی رای مثبت یا منفی میدادند و از آنجایی که آگاهی مردم در آن حدی نبود که به عنوان دیگری در تعیین تیتر حاکمیت بعد از انقلاب بیاندیشند و البته از سوی حاکمیت نوین هم چنین امکانی وجود نداشت در نتیجه با قاطعیت تمام به این همه پرسی رای آری دادند یعنی حکومت جمهوری اسلامی با این عنوان تثبیت شد، آقای خمینی با امتناع و وحشتی که از افزودن کلمه دموکراسی به عبارت حکومت جمهوری اسلامی داشت اصولا راه را بر اندیشیدن هر نوع تغییر در انتخاب سر تیتر حکومت بعد از انقلاب سد کرده بود و طبعا اگر این تاکید آیة الله خمینی بر تغییر نام حاکمیت بعد از انقلاب با لحن « جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیش و نه کم» وجود نمیداشت امروز شاهد پدیده ای به نام ولایت فقیه به عنوان سمبل یک توتالیتالیسم تمام عیار دینی نبودیم و همچنین اگر ملت ما پس از پیروزی انقلاب بر حرکت احساسی اش اندکی آگاهی سیاسی و نه از نوع خود آگاهی اجتماعی که هنوز هم به آن نرسیده افزوده میشد امروز اینگونه شاهد سوءاستفاده ابزاری از دین در قاموس ولایت مطلقه فقیه نمی بودیم.
اتخابات ورداتخابات ورداما دومین انتخابات نسبتا آزاد مربوط میشود به گزینش آقای خاتمی در سال 76 ، البته فضایی که حضور خاتمی در بین مردم ایجاد نمود، همچنان مملو از احساسات اما ضدیت با حاکمیت بود و این عامل باعث مشارکت قابل توجه مردم در این انتخابات و در نتیجه موفقیت چشمگیر خاتمی شد، ولی متاسفانه خاتمی نتوانست آنگونه که باید عمل کند عدم کارآمدی وی آنچنان که رای دهندگان که اکثریت قاطع شرکت کنندگان در انتخابات بودند از او انتظارداشتند، ناشی از دو عامل بود، اولا محدودیت اختیارات ریاست جمهوری آنچه که از قبل با سایه گستری تام ولایت فقیه بر اریکه قدرت قابل پیش بینی بود بدانگونه که بعدها محمد خاتمی خود را صرفا یک تدارکاتچی معرفی میکند، ثانیا حضور شخص خاتمی، به بیان دیگر آقای خاتمی با استفاده درست و بهینه از پشتوانه مردمی و آراء محکم آنان میتوانست باعث گشایش بزرگی در فضای استبدادی و تمهید زمینه مردمی باشد که نتوانست و نخواست بدان دامن زند.
در تاریخ انقلاب اسلامی شاهد یک انتخابات نسبتا آزاد دیگر نیز بودیم و آن اولین انتخابات مجلس شورای اسلامی بود، اگرچه سلامت آن در نتایج آرای اعلام شده واقعی تا حد قابل توجهی تضمین نگشت و متاسفانه این اولین انتخابات پسا انقلابی مورد تردید آغازی و مبنایی گشت تا تقلب انتخاباتی بدعتی غیر قابل جبران و مستمر گردد، آنچه که همه انتخابات های بعد از آن به استثنای اولین انتخابات ریاست جمهوری شاهد آن بود.
نکته ای که شاید مورد توجه بسیاری از مردم قرار نمیگرد نفس تقلب در انتخابات است، به این معنی که با حضور و تثبیت صافی شورای نگهبان در تعیین صلاحیت نامزدهای انتخاباتی که مهمترین اهرم و عامل بازدارنده برای حضور گسترده مردم در هر انتخابات است، عملا یک تقلبی صورت گرفته است چراکه مرجع تعیین صلاحیت یعنی همان شورای نگهبان نماینده قابل قبول مردم نیست وحاکمیت آن را تعیین میکند و در نتیجه امکان آن وجود ندارد که در این مرحله نامزدی تعیین صلاحیتش نتیجه مثبت به بار آورد اگر سخن از حقوق مردم بر زبان داشته باشد و نه مجیز گوی ولایت فقیه باشد، بنابراین نقش شورای نگهبان در تعیین صلاحیتها به دلیل عدم رعایت عدالت در تعیین شایستگی آنان درواقع تقلبی در فرم انتخابات است، باحضور مردم در انتخابات و اعلام نتایج اخذ آراء تقلبی عمده تر در این مرحله نیز صورت میگیرد که ناشی از تعدی مجدد ولایت مطلقه فقیه به حقوق مردم است، این بخش را میتوان تقلب و در خوشبینانه ترین حالت تخلف انتخاباتی نامید که در هر حال تقلب در محتوی انتخابات محسوب می شود .
با این مقدمه می پردازیم به مؤلفه های انتخابات 92، اگر پذیرفته باشیم که نقش قاطع شورای نگهبان به عنوان صافی صلاحیتها اصولا نوعی تقلب درفرم یا چارچوب انتخابات است ، آنچه که بعد از این دخالت رخ میدهد برخورداری از امکانی است به نام انتصابات برای حاکمیت، به عبارت دیگر مردم تنها به کسانی میتوانند رای دهند که منتصب یا مورد تایید ولایت فقیه باشند، با پذیرش این اصل میتوان به این استنتاج رسید که انتخابات در ایران بازی ای است که بازیگردان آن ولایت فقیه، بازی گران آن همه نامزدهای انتخاباتی و بازیچه های آن تنها نامزدهای مورد صلاحیت شورای نگهبان یا فقیه مطلق اند. به عبارت دیگر نظام ولایت مطلقه فقیه به تکراراین بازی نیاز دارد تا بقای خویش را تداوم بخشد همچنان که سالهاست از این اهرم به نفع خویش بهره برداری تبلیغاتی می نماید .
اگر بپذیریم که انتخابات بازی ای بیش نیست و قواعد این بازی را ولی فقیه تعیین میکند و بازی گران و یا بازیچه های آن چیزی جز نماینده های از پیش تعیین شده نباشند، محتوای این بازی انتخاباتی که عملا نقشی بیش از انتصابات ندارد این سوال را پیش می آورد که اصلی ترین پرسش است: درانتخابات شرکت کنیم یا آن را تحریم نماییم ؟
با فرض درست بودن تحلیل قبلی پیرامون واقعیت انتخابات متاسفانه نقش مردم به عنوان تماشاگر بازی انتخابات است و در عمل مشارکت یا عدم شرکت آنان در تعیین سرنوشت اصلی نتایج انتخاباتی عامل تعیین کننده نمیتواند باشد، اما با پذیرش فرض عدم شرکت در انتخابات پیش از هر چیز باید به دو نکته پرداخت .
اولین مورد تابوی تحریم است، تبلیغات مستمر حاکمیت بر مبنای بهره برداری احساسات دینی مردم از یک سوی و نتیجه گیری قاطبه مردم ایران از دگرسو باعث شده تا در سالهای بعد از انقلاب عدم مشارکت در رای گیری به عنوان یک تابو یا خط قرمز تلقی شود و همین عامل باعث شده تا در اکثر انتخابات ها د رصد قابل توجهی از مردم و یا اکثریت آنان شرکت نمایند، حاکمیت ولایت فقیه هم با آگاهی از این نوع ضعف مردم و اعمال اهرم فشار خود همواره توانسته در این جهت سوء استفاده کامل تبلیغاتی نماید.
از طرف دیگر در ذهن اکثریت ایرانیها این مهم نقش بسته که عدم مشارکت در انتخابات یعنی بی تفاوتی نسبت به سرنوشت خویش تا آنجایی که حتی عده ای از روشنفکران مخالف رژیم گاها عدم مشارکت را حتی در فضای امروز خیانت به آرمانهای انقلاب و خون شهدا میدانند و نتیجه نهایی را سقوط رژیم و دخالت نیروی خارجی. این ذهنیت در وجدان عمومی جامعه ترس و توهمی ایجاد نموده که با اعمال محور تبلیغاتی حاکمیت که اسلام و حفظ استقلال کشور است باعث میشود تا انگیزه احتمالی تحریم از سوی مردم شدیدا تحدید شود.
اما مسأله دوم توجیهی است که مردم ما از سالیان متمادی به آن متوسل شده اند و آن انتخاب بین بد و بدتر است به عبارت دیگر اکثریت شرکت کنندگان با این مقدمه منطقی که از یک منطق صوری بهره مند است، در رای گیری شرکت میکنند تا بد را بر بدتر ترجیح دهند و در نتیجه رژیم بدتر را گزینش ننمایند و دقیقا به همین دلیل در سال 88 مشارکت گسترده مردم را شاهد بودیم که متاسفانه انتخابات 88 باعث فریب و زیان مضاعف مردم گردید، بدان معنی که اولا حاکمیت از شرکت گسترده مردم استفاده ابزاری و تبلیغاتی لازم را نمود، ثانیا با گزینش بد تر از میان بد و بدتر مردم هم دوسویه زیان دیدند.
البته شاید بتوان گفت که جنبش بزرگ مردم بر علیه حاکمیت در اعتراض به تقلب آراء باعث وحشتی کوچک در محدوده زمانی خاصی برای ولایت فقیه شد اما باز هم این حاکمیت آقای خامنه ای ست که برنده نهایی آن حضور مردم محسوب میشود چرا که جوامع بین المللی و مردم جهان بیش از توجه به جنبش اعتراضی مردم پس از خرداد 88 به مشارکت در همان انتخابات توجه میکنند که نهایتا باعث استحکام بیشتر حاکمیت در ایران شد. آن چیزی که نظام ولایت مطلقه برایش حائزدرجه اول اهمیت میباشد.
حال با این تاریخچه و تجربه تلخ باید در انتخابات شرکت نمود؟ حتی اگر هاشمی رفسنجانی تایید صلاحیت شود و نهایتا آرای واقعی مردم به او سالم ازصندوق ها خارج شود.
اگر از منظر تحریم به این پرسش بنگریم، ابتدا لازم است تعریف دقیق تری از تحریم داشته باشیم. بر خلاف آنچه که بسیاری حتی عده ای از مخالفان رژیم به آن دامن میزنند و تحریم را نوعی بی تفاوتی میدانند لزوما توسل به تحریم حرکتی منفی نیست اگر تحریم توام یا منتجه بی تفاوتی نباشد بلکه حرکتی مسئولیت پذیر و اجتماعی از طرف توده مردم تلقی شود، تحریم در واقع نرمترین اعتراض مدنی است، در این بیان تحریم حتی یک حرکت انقلابی محسوب نمیشود. با تحریم مردم نه نقش انقلابی دارند و رهبران احتمالی آنان ستون پنجم یا خائنین به نظام تلقی نمیشوند. بدیهی است که از تحریمی فعال سخن میگوییم یعنی مردم رای نمیدهند و انگیزه شان را تقویت ننمودن پایه های فرسوده قدرت حاکمیت میدانند، در انتخابات مشارکت نخواهند کرد چون حق انتخاب ندارند، حق انتخاب از آنان سلب شده برای اینکه از حقوق شهروندی برخورداد نیستند، از این دیدگاه هدف از شرکت در انتخابات نیل به آزادی و جامعه مدنی ست و چون حق انتخاب که وسیله مهم در رسیدن به هدف که همان جامعه آزادی به دور از حاکمه ولایت مطلقه است برای مردم تحقق پیدا نکرده بنابراین شرکت در انتخابات را چیزی جز بازیچه آمارهای رژیم قرار گرفتن نمیدانند .
از سوی دیگر بدیهی ست که عدم شرکت در انتخابات با انگیزه سکوت و این توجیه که شرکت بنماییم یا نه، رژیم کار خود را خواهد کرد نوعی بی تفاوتی محسوب میشود که میتواند منجر به سو استفاده بیشتر حاکمیت و یا یک سلطه گر خارجی شود. آنچه که مورد تایید نیست، بنابراین، مورد نظر ما تحریم فعال است نه تحریم انفعالی یا حتی واکنشی، به بیان دیگر اتخاذ تصمیم تحریم نباید صرفا عکس العملی یعنی دهن کجی به حاکمیت باشد که اصولا نقش تعیین کننده ای نخواهد داشت .
پس میشود در انتخابات شرکت نمود، احتمالا بد را بر بدتر گزینش نمود و یا با نتیجه ای بدتر مواجه گشت آنگاه که نام گزینه بد از صندوق خارج نشود و بدتر منصوب شود. آنچنان که در تجربه 88 اتفاق افتاد، احمدی نژاد بدتر، گزینه اصلح به اصطلاح نتیجه انتخاباتی آزاد شد!
اگر با حالتی خوشبینانه گزینش بد از بدتر پیش رویم و احتمالا آقای هاشمی رئیس جمهور شود یا مشائی، چه خواهد شد ؟
بین دو بد نسبت به بدترها که کاملا نماینده آقای خامنه ای و بازیچه های اویند، یعنی رفسنجانی و مشائی کدام بهترند؟ به عبارت دیگر بخواهیم بین بدترین نامزدها یعنی اصولگرایان و ذوب شدگان در ولایت فقیه بدتر ها وبدها را گزینش نماییم، در مقایسه رفسنجانی و مشائی کدامیک بد یا بدتر است؟ از جهت اینکه هردو رانده قدرت حاکم اما در عین حال مدعی حافظ نظام هستند نمیتوان هیچیک از این دو را خوب تلقی نمود و بین خوب و خوبتر گزینش نمود، بنابراین ناگزیر به نامیدن آنها به عنوان بد و بدتر هستیم. به نظر میرسد مشائی از آنجایی که اصولا و تلویحا با حاکمیت آخوندیسم مخالف است و حداقل این شجاعت را داشته که این نظر را بر زبان جاری نماید و در نتیجه مورد غضب حاکمیت قرار گیرد نسبت به رفسنجانی برتری دارد، چراکه رفسنجانی اگرنه موافق ولایت مطلقه فقیه میباشد اما مخالف اصل ولایت نیز نیست وحتی هنوز هم خامنه ای بر وفق مرادش به عنوان ولی فقیه. آقای هاشمی مدعی ست که جمهوری اسلامی به بن بست رسیده و برون رفت از بحران صرفا با همراهی رهبری با او یا او با رهبری میسر است، بنا براین ایشان حتی در خوشبینانه ترین حالت بر طبل مخالفت با ولی فقیه نمی کوبد، اما به نظر میرسد نظام ولایت فقیه در صورت موفقیت رفسنجانی در نیل به کرسی ریاست جمهوری ، با تجربه بزرگی که از انتخابات 88 بدست آورده این بار بسیار قاطعانه تر و زیرکانه تر به هرگونه نیازهای جامعه مدنی در کنار رئیس جدید قوه مجریه پاسخ منفی خواهد داد، به بیان دیگر با فرض رئیس جمهور شدن هاشمی شرایط تغییر چندانی نخواهد کرد و اصولا به نظر میرسد حضور رفسنجانی در صحنه انتخاباتی، اعمال سیاستی مشترک بین او و ولی فقیه در حرارت بخشیدن به تنور سرد انتخابات باشد.
مشائی هم که از هم اکنون جایگاهی ندارد و چوب عدم صلاحیت از سوی شورای نگهبان را بر گرده اش حس میکند .
متاسفانه جمهوری اسلامی ثابت نموده که از درون اصلاح پذیرنمی باشد، بدین خاطر که اصولا به اصلاحات در قاموس قدرت فقیه اعتقادی ندارد، ولایت فقیه هم در سالیان گذشته پای تعدی را از ولایت مطلق به وقاحت کامل در لگدمالی ارزشهای انسانی یا مدنی به عنوان دین نموده است .
بنابر این میتوان انتخابات را تحریم نمود بدون آنکه بی تفاوت ماند، می شود رای دادن را بایکوت نمود، بی بیم از دخالت خارجی و تجاوز به مرزهای کشور، منوط به آنکه تصمیم تحریم فعال باشد، فعال بودن تحریم یعنی توجه مردم به برخورداری از حق انتخاب که بخشی از حقوق حاکمیت و شهروندی آنان است. برای نیل به این حق، باید حقوق مردم از سوی حاکمیت به رسمیت شناخته شود، آنچه که طی سه دهه اخیر به فراموشی سپرده شده است، برای احقاق این حق مسلم تنها راه به جا مانده گذر از این رژیم است با تشکل یک حرکت مدنی منسجم بدون اتخاذ تصمیمات انقلابی و صرفا احساسی، که در این مقطع حساس تحریم فعال یکی از جلوه های این حرکت است .
به جای گزینش بین بد و بدتر با شرکت در انتخابات میتوان منش میان خوب و خوبتر را اتخاذ نمود و به نظر میرسد که تحریم فعال انتخابات اگر نه خوبترین که گزینش خوب تر ملت درتحقق شأن شایسته سالاری در آینده نه چندان دور باشد .