یک سند تاریخی مهم در باره 14 اسفند 59
http://enghelabe-eslami.com/component/content/article/21-didgagha/tarikhi/904-14-59.html
یک سند تاریخی مهم در باره 14 اسفند 59 و پیش و پس از آن-نقشه ترور بنی صدر، نامه حجتی کرمانی به بنی صدر و پاسخ آن
نامه آقای محمد جواد حجتی کرمانی به آقای بنی صدر و پاسخ او به این نامه، زمانی که کتاب نامه ها آماده چاپ می شد، در اختیار قرار نگرفتند. نامه آقای حجتی کرمانی در 18 اسفند 1359 و پاسخ آقای بنی صدر 20 اسفند 1359 در روزنامه انقلاب اسلامی درج شده اند. دو سند که اینک سایت «تاریخ ایرانی» منتشر کرده است، بخاطر دربرداشتن نکات بس مهم زیر که حاکی از نگرانی منتخب مردم ایران بابت آینده و وضعیتی که مردم ایران، اینک، با آنها روبرو می باشند از تمام اهمیت تاریخی برخوردار هستند:
1 – نگرانی از این بابت که «نهادهای انقلاب» وسیله بازسازی استبداد و ستون پایه های این استبداد بگردند. استبداد حاکم بر ایران و وضعیتی که مردم ایران یافته اند، می گویند و با صراحت، که این نگرانی سخت بجا بوده است.
2 – آقای بنی صدر این امر را که در کنار او، مخالفان او نیز سخن خویش را بگویند، زیبا و ارزش می داند. اما دشمنان استقلال و آزادی که خود را نیز از این دو حق غافل و محروم می کردند و می کنند، همه وسائل تبلیغ را به انحصار خود درآورده بودند. چماق و کارد و چاقو و اسلحه گرم بدست، می خواستند فضای باز آزادی را به فضای بسته استبداد بدل کنند. تجربه می گوید که مسئولیت آنها که دستیار استبدادیان شدند، بخصوص آنها که وسط بازی کردند و با این توجیه که «بنی صدر هم بی تقصیر نبود»، جانب استبداد، بدتر، استبداد فراگیر، ولایت مطلقه، را گرفتند و نیز آنها که سکوت کردند، تا بخواهی سنگین است. هرگاه جانب استقلال و آزادی انسان را گرفته بودند، استبداد بازسازی نمی شد و ایران گرفتار استبداد نمی گشت.
3 – چهارده اسفند طرح از پیش آماده شده ای بوده است. اگر آن روز آقای حجتی کرمانی نمی دانسته اند، بعدها دستگاه قضائی با انتشار کتاب «غائله 14 اسفند» اعتراف کرد که گسیل چماقداران به دانشگاه در 14 اسفند هدف معینی را دنبال می کرده است (صفحه 492):
«اگر چهاردهم اسفند بدون حضور نهادهای انقلابی و پرخاش آنان، اگر بدون نعره های حزب الله سرانجام می یافت، اگر بیست و پنجم خرداد 60 بدون یورش فدائیان انقلاب سپری می شد و اگر و اگر … مسلما˝ در این اوج از گذرگاه انقلاب گام بر نمی داشتیم».
«اوج گذرگاه انقلاب» یعنی تصرف قدرت و برقراری استبداد مطلق جباران که اینک برقرار است.
کتاب در صفحه های پیش خود (صفحه های 488 و 489) چماقداران را معرفی می کند: «گروه عظیمی از حزب الله از صبح روز 14 اسفند در دانشگاه فعالانه حضور داشتند… مأمورین کمیته ها، بخصوص از کمیته منطقه 11 و کمیته ولی عصر و کمیته مستقر در خیابان انقلاب جنب دانشگاه و چند کمیته دیگر در سطح دانشگاه، آن روز علیه بنی صدر فعالانه در تکاپو بودند. تعدادی از پاسداران نیز که آن روز در دانشگاه کلاس داشتند به این جمع پیوستند. حتی جهت یاری به پاسداران، یک مینی بوس پاسدار نیز از کمیته قزوین اعزام گردیده بود. علاوه بر اینها گروهی از مأمورین سیول شهربانی وابسته به امور اجتماعی و اداره ارشاد و بازرسی عملا جانب حزب الله را داشتند».
دانستنی است که، اگر آن روز، با این لشگر کشی، استبدادیان طرح را با موفقیت انجام می دادند، بنی صدر کشته می شد و دیگر نیازی هم به کودتا پیدا نمی شد تا سالها بعد از آن، خمینی از رفتار خویش نسبت به بنی صدر اظهار پشیمانی کند. در حقیقت،
4 – در پایان نامه آقای بنی صدر به آقای کرمانی، آمده است که یک گزارش و یک نوار برای او فرستاده شده اند. نوار اعترافهای خودانگیخته دو مأمور ترور بود که اسلحه و نوار خود را در اختیار محافظان آقای بنی صدر گذاشته بودند. در نوار گزارش کرده اند که مأمور کشتن بنی صدر بوده اند. درنزدیکی او نیز قرار گرفته اند اما وقتی وضعیت را دیده اند، از انجام مأموریت سر باز زده اند. چون مسلم بود هرگاه نوار و آن دوتن به دستگاه قضائی معرفی می شدند، سربه نیست می گشتند، آقای بنی صدر آنها را عفو کرد و از آنها خواست که به دنبال زندگی خود بروند و هیچ از مأموریت خود، با کسی سخنی نگویند. به آمران خود نیز بگویند، فرصت مناسب دست نداد. گزارش نیز در باره تدارک قوا بود که بعدها کتاب «غائله 14 اسفند» آن را شرح کرد. مأموریت قوائی که به دانشگاه گسیل کرده بودند، همان ایجاد «غائله ای خونین» بود. در حقیقت، تدوین کنندگان «کتاب غائله 14اسفند»، این سند ماندگار، آگاه یا ناخود آگاه، غائله خونینی که تدارک دیده شده بود را عنوان کتاب کرده اند.
5 – بدیهی است آقای حجتی کرمانی ،آن زمان، دانسته بود حق با رئیس جمهوری بوده است اما سکوت گزید. هرگاه می خواست در رﮊیم بماند، جز این کار نیز نمی توانست بکند و کرد. باوجود این، خویشتن را آلت فعل استبداد نیز نکرد.
***
بیپرده و صریح با برادرم رئیسجمهور –محمدجواد حجتی کرمانی
بسمه تعالی
– این روزها قلم را یاری نوشتن و زبان را یارای گفتن نیست، انسان چه کند. و چه بگوید، در حالی که امواج اختلاف، چونان ظلمات شب تار همه چیز را در خود فرو میگیرد و محو میکند. یک انقلاب عظیم و الهی دارد به دست من و تو که این انقلاب را به جان پروردیم و به پای آن خون بهترین جوانانمان را دادیم و میدهیم نابود میشود.
برادر! من به تناسب آنکه در محیطی قرار گرفتهام که در این مرافعه، بیشترین حمله به شما بوده و هست، بیشترین دفاع را هم از شما کردهام. میخواستم بنویسم: «کرده و میکنم» ولی قلم، فرمان نبرد! مکثی کردم و ننوشتم. من یک بار در اوایل جنگ، نامۀ سرگشادهای برای شما نوشتم که در اطلاعات با تیتر «آقا، چراغت را خاموش کن!» و در یکی دو روزنامۀ دیگر غیر از انقلاب اسلامی (و جمهوری اسلامی) به چاپ رسید. من اختلاف را چراغ روشنی دانسته بودم – و میدانم – که در شبهای جنگ علامتی است به دشمن. و گفته بودم که اگر کسی باشد که بخواهد در این هنگامه، ما شکست بخوریم و دشمن پیروز شود، این کس همانست که در شب جنگ چراغ روشن میکند و الان میخواهم بگویم: شما مصداق آن هستید.
اینکه چه کسی اول، چراغ روشن کرده و چه کسی چراغش بیشتر و پرنورتر است، تفاوتی ندارد. هر کسی که این کار را کرده و میکند گناهکار است و عامل شکست…
برادر!… دیشب را ملت ایران با نگرانی تا نیمه شب بیدار ماند و بر صفحۀ تلویزیون یکی از چندشآورترین صحنههای یک درگیری بچگانه را به تماشا نشست که یک طرف آن با کمال تاسف رئیسجمهوری بود.
من دیشب فهمیدم که چرا در آن صحنۀ ناراحت کنندۀ مجلس، خود من به صورت یک عامل تشنج درآمدم و مردم را مضطرب کردم. متاسفانه جریان را بر صفحۀ تلویزیون ندیدم که حالات خودم را ببینم و مقداری خودم را نصیحت کنم و به خودم تشر بزنم، گرچه این (نفس خبیث) تعبیری که از امام بزرگوار در درس مسجد سلماسی به خاطر دارم – رام نمیشود و به فرمان نمیآید. در آن جریان، من به بدترین نوع از موضع صحیح خودم، که هنوز هم بدان پایبندم، دفاع میکردم و همین ماجرا مرا در قضاوت عام و حتی خاص، در این گروهبندیای که عمدتاً دو طرف دارد و من در هیچیک از طرفین وارد نیستم و میخواهم اصلاح ذاتالبین کنم، طرفدار سرسخت یک طرف و مخالف سرسخت طرف دیگر معرفی کرد. این، بر من تحمیل شد، من حالت انفعالی شدید گرفتم، و در این حالت، قافیه را باختم.
چهرۀ برافروختۀ ریاست جمهوری اسلامی ایران، بر صفحۀ تلویزیون، در حالی که فریاد میزند و مردم را بر میانگیزد که چماقداران را تأدیب کنند، بگیرند و ببندند و بیرون کنند، تسلیم مقامات کنند و فریادهای متضاد مردم، هلهلهها، کفزدنها، سوت کشیدنهای فرصتطلبانه و سوسولمآبانه که حکایت از شخصیت پارهای از گردآمدگان در صحنه میکند، جلسۀ سخنرانی را به یک گود زورخانه تبدیل کرد که با کمال تاسف، مرشد ضربگیر آن، مقام ریاستجمهوری بود…
برادر من! شما میدانید خود، یکی از عوامل تضعیف «نهاد» ریاستجمهوری هستید؟ این همه اصرار و ابرام و تاکید و تکرار امام که خودتان را اصلاح کنید، هر چه هست از خودتان است یا «من» شیطان است، هر کس گفت: من، این من، شیطان است، خطاب به کیست؟… لااقل شما یکی از دو طرف خطاب که هستید!…
چرا اینقدر از خود میگویید و به حساب «نهاد» ریاستجمهوری میگذارید؟… مقام ریاستجمهوری اسلامی ایران از شخص دکتر سیدابوالحسن بنیصدر رئیسجمهوری اسلامی ایران شکایت دارد، این مقام مرا وکیل کرده است که این شکایت را به اطلاع او برسانم و به دادگاه عدل الهی ببرم.
مقام ریاستجمهوری اسلامی ایران که پس از مقام رهبری، بالاترین مقام است، توسط عدهای از برادران و منجمله توسط برادر، دکتر بنیصدر، تضعیف شده است و اگر این برادر، درصدد جبران این تضعیف برنیاید و با تقویت و اصلاح نفسانیات خود و گوش دادن متواضعانه به فرامین اخلاقی اسلام که در بیانات امام متجلی است، از خود، یک رئیسجمهوری جدید که مظهر خودداری و تحمل و بردباری و فروتنی و از خود گذشتگی باشد، نسازد، جمهوری در خطر است….
برادر! تو متعلق به خودت نیستی که حق داشته باشی وقتی با کسی بد شدی و ناراحت شدی و عصبانی شدی، بدانگونه در دیدگاه میلیونها ناظر مضطرب و سراسیمه که در تب و تاب جنگ و صلح و در بیم و امید سرنوشت بسر میبرند به کشتیگیری و زد و خورد بپردازی….
من به عنوان یک مسلمان ایرانی که نمایندگی این ملت شهید داده را در مجلس شورای اسلامی بر عهده دارد و اقرار میکند که از عهدۀ این وظیفۀ خطیر و سنگین به خوبی بر نمیآید، به شما به عنوان یک برادر مسلمان اندیشمند و پرمایه که یکی از پرانرژیترین و فعالترین چهرههای شناخته شدۀ ماست و متاسفانه به بیماری خودبینی و خود بزرگبینی دچار شده است با کمال صراحت و اخلاص و صمیمیت عرض میکنم که هر چه زودتر، این دشمن خانگی را از وجودت بیرون بیانداز وگرنه هم خودت را نابود میکند و هم ملتت را…
دیشب با چند تن از نزدیکان، به تماشای تلویزیون نشسته بودیم. وقتی رئیسجمهوری زنجیر و چاقو و اسلحۀ گرم، به مردم ارائه میکرد و نام نهادهای انقلابی را به عنوان مرکز اصلی چماقکشیها معرفی میکرد و ملتی را در اضطراب و ناراحتی فرو میبرد و دشمن را شاد و خندان میکرد… یکی از نزدیکان به من گفت: من آنجا بودم… اگر شما خودتان به جای بنیصدر بودید… شاید عصبانیتر میشدید… نمیدانید چه خبر بود… گفتم: شاید! مگر من از عصبانیتهای خودم دفاع میکنم؟ نقطه ضعف من است و بدان اقرار دارم. من اگر از موضع درست، بدون عصبانیت، از موضع فکری خودم دفاع کنم، هم میتوانم حرفم را بدون آنکه بر اثر عصبانیت ناتمام و ناقص گفته شود، به خوبی ادا کنم و هم شنونده و بیننده فرصت تفکر و ارزیابی سخنانم را خواهد داشت. در میان جنجال و دعوا و شعار و سوت و مرگ بر فلان و زنده باد فلان، که آدم نمیتواند از موضع درست خودش دفاع کند… این صحیح، که نباید در سخنرانی رئیسجمهوری اخلال کرد. این را همه محکوم کردهاند، نه تنها این محکوم است، جریانات مشابه هم که نسبت به ریاست دیوانعالی کشور و ریاست مجلس پیش آمده است، آنها هم به شدت محکوم است. ولی من دیشب فکر میکردم، اگر به جای دکتر بنیصدر، دکتر بهشتی بود، چه میکرد؟ و همانجا گفتم که یکی از نکات مثبتی که در دکتر بهشتی است، همین تسلط بر اعصابی است که ایشان دارند و در اینگونه مواقع، همین تسلط بر اعصاب، او را در معرکه پیروز میکند. خود بنیصدر هم آدم خونسردی بود. یادم رفت به صورت غایب صحبت کردم، یادم رفت، با شمایم آقای بنیصدر… شما هم خونسرد بودید، لابد میگویید، طاقتم طاق شده و کاسۀ صبرم لبریز شده. میگویم برادر!… مگر نمیخواهی چماقداری از میان برود؟ میگویی چرا؟ میگویم آیا راهی ندارد که رئیسجمهوری را مستقیم درگیر و رویاروی با چماقداری نکند؟ شما نمیتوانستید با صبر و حوصله، به سخنرانی خود ادامه دهید و آنها هم شعارهای خودشان را بدهند و در پایان از مقامات بخواهید به کمک مردم، آنها را دستگیر کنند… و این همه پس از سخنرانی شما باشد…؟ این خبربیاران کی بودند؟ من از اینها عصبانیام… من در جلسه نبودم و قضاوتم از روی صفحۀ تلویزیون است. ولی اگر عصبانی نمیشدید این کار به نحو احسن ممکن بود ولی: رطبخورده منع رطب چون کند؟! با یک فرق… اگر من اقرار کنم که اشتباه کردهام، میتوانم برای آینده خود را کنترل کنم. ولی اگر فکر کنم درست عمل کردهام به هیچوجه به عیب خودم واقف نخواهم شد و به اشتباهم ادامه خواهم داد…
شما میدانید که من با رقبای شما رفاقت دیرینه دارم و از نزدیکترین و بهترین برادران منند… من از آنها پیش شما تعریف کردهام و نیز میدانید، آن برادران عزیز هم به خوبی میدانند که من به روش آنها و روش شما هر دو ایراد دارم. ولی چون شما بیشتر از آنها مورد حمله و هجوم بودهاید، من به حکم وظیفۀ دینی و شرعی و بر حسب تشخیص ضرورت دفاع از مقام ریاست جمهوری و هم برای جلوگیری از شعلهورتر شدن آتش اختلاف، خواستهام این مقام محترم بماند و اکنون نیز چنینم، ولی نیاز به کمک شما فراوان است.
برادر! بیا با هم، از ارگانهایی که در ترکیب ارگانیک خود، این جمهوری را میسازند، دفاع کنیم. بیایید هر کدام از ما چماقداری نسبت به دیگری را محکوم کند و چماقداری به خودش را وا گذارد به دیگری که محکوم کند… در هر مجمعی افراد متضاد میروند… و شعارهای متضاد میدهند که علیالقاعده شما با همۀ آنها مخالفید. اشتباه که نمیکنم؟ اگر چنین است، باید شما همان حساسیتی را که در برابر شعارهای مخالف خودتان نشان میدهید در برابر شعارهای مخالف مخالفینتان هم حساسیت نشان دهید… زیرا اینها سر و ته یک کرباس و دو روی یک سکهاند… آنکه علیه تو شعار میدهد و آنکه علیه آقای بهشتی یا رفسنجانی، هر دو ضد جمهوری هستند. چون شما با هم جمهوری را میسازید که، نه تنها تنها. پس دشمن هر عضوی از این جمهوری، دشمن کل جمهوری است. شما چرا نسبت به آنکه به جزء دیگر این جمهوری حمله میکند، آن حساسیت را نباید نشان بدهید؟ جز این است که مسأله، «خود» است، «من» است؟… این را با آن برادران هم بگویم: بیایید در برابر آنچه به مخالفت شما گفته میشود و شعار داده میشود، به همان اندازه حساسیت داشته باشید که درباره رئیسجمهوری گفته میشود… و دفاع از او را شما بر عهده بگیرید. دکتر بنیصدر بشود مدافع دکتر بهشتی و هاشمی و خامنهای… آنها هم بشوند مدافع بنیصدر..
– چه خوش خیال! به یادم آمد آیۀ: «و نزعنا ما فیصدور هم من غل اخوانا علی سور متقابلین» قرآن درباره بهشتیها میگوید: ما از درون سینۀ اینها هر کینه و دشمنی را برکندیم، برادرانه، روبروی هم، بر تختها (منصبها و درجات؟) نشستهاند…
این چه دشمنیای است که بین شما به وجود آمده است؟ شما یکدیگر را مسلمان نمیدانید؟… به خدا، همهتان مسئولید!… مسئول نیستید؟… میدانید که مسئولید ولی هر کدام، بر اثر حب ذات، اول، عیب و نقص دیگری در نظرش میآید و به فکر نمیافتد که خودش چه عیبی دارد… حالا با شما ریاست جمهوری، سخن میگفتم: امام همین پریروز گفت: رئیسجمهور بر دلها حکومت میکند. رجایی را هم گفت که بر دلها حکومت میکند. رجایی اولش را قبول ندارد و شما دومش را. از برادرمان رجایی عذر میخواهم شاید قبول داشته باشد چون او مقلد امام است و چیزی را که خودش نتواند قبول کند، اگر امام بگوید به حکم پیروی مخلصانه از امام، میپذیرد… ولی شما چنین نیستید… شما میگویید در اینجا امام اشتباه میکند. کار نداریم… هر کدام از ما، امام را برای خودمان میخواهیم… و اگر در برابر ما قرار گرفت، قبول نمیکنیم…
الان که این مقاله را مینویسم رادیو گفت ملاقاتهای خصوصی و عمومی امام، از امروز (جمعه ۱۵ اسفندماه ۵۹) تا یک هفته به تأخیر افتاده است. مطمئنم که قلب پرطپش امام از جریانات دیروز دانشگاه به شدت مضطرب شده است... تو را به خدا، بیایید به این قلب مهربان و بزرگ عطوفت آوریم و او را که سرمایۀ انقلاب ماست حفظ کنیم. خدا این نعمت را از ما خواهد گرفت و ما با این دشمنیای که با هم پیدا کردهایم، یکدیگر را با چنگ و دندان خواهیم درید… ای خدا بسوزد خانۀ اختلاف و اختلافافکنان را… رادیو همچنان از حملات هوایی عراق به لرستان و خوزستان سخن میگوید و از دلاوریهای جان برکفان که به شهادت ۲۳ تن از آنان منجر شده است… چقدر، ما غافلیم… چقدر اشتباه میکنیم… خدایا ما را از این خواب وحشتناک بیدار کن. راستی خواب نمیبینیم؟ ما همان برادران میدان ۱۷شهریوریم؟ ما همان حماسهآفرینان روزهای شکوهمند ۲۲ بهمنیم؟ کو آن هماهنگی دشمنشکنی که بزرگترین قدرت قرن را به زانو در آورد؟ اینک هم رئیسجمهور، این شده که در مصاف با مخالفین داخلی خود زهر چشم بگیرد و آنان را از میدان بیرون کند.. و آنها هم بر همین قیاس…
روایتی از امام علی(ع) به خاطرم آمد که برای همه ما و مخصوصاً رئیسجمهوری بسیار مفید است: مائساب اثنان الاونزول اعلاهما منزله الاسفل یعنی: دو نفر که به یکدیگر دشنام میگویند، کسی که بالاتر است به مرتبه آن کسی که پائینتر است تنزل میکند… مقام ریاستجمهوری مقامی والا و بالاست… اگر رئیسجمهوری یک طرف مرافعه شد و چماقدار، یک طرف دیگر، مقام ریاستجمهوری تنزل میکند. آن هم چه تنزلی. به منزله چماقدار!
خدایا چه میگویم: ریاستجمهوری کجا و چماقداری کجا؟ ولی این درگیری را من بر صفحه تلویزیون دیدم که ای کاش به همراه برادرم سیدعلی آقا ابوترابی که همجهت با من بود در جبهه شهید میشدم و این چنین مناظر دلخراشی را که از هزاران شهید برای ما جانکاهتر است نمیدیدیم… اینها را خدا میداند برای تضعیف مقام ریاست جمهوری نمیگویم، برای خورد کردن و از میدان بیرون کردن دکتر بنیصدر هم نمیگویم، برای اصلاح او میگویم. شما را به خدا بیایید همه همین کار را بکنیم… یعنی هر کدام از ما، درصدد نباشد که دیگری را از میدان بیرون کند، بلکه بخواهد او را اصلاح بکند. اگر آقای بنیصدر! یعنی شما که دارم باهات درد دل میکنم و به حکم وظیفه، برحسب تشخیص خودم، عیبت را میگویم، درصدد بودید با این برادرانی که آمدهاند سخنرانی شما را به هم بزنند، با چهره مصلح و ناصح برخورد کنید، هر چند آرام نمیشدند و شما به سخنرانی هم نمیپرداختید و جلسه هم برهم میخورد، بهتر بود و بیشتر به نفع شما بود، یا اینگونه که عمل شد؟ حتما میگویید: «این درسی بود که دیگر چماقداران به این کارها دست نزنند.» بسیار خوب شاید هم این نتیجه را داشته باشد، باید منتظر بنشینیم، ولی به قیمت همدرجه شدن و مصاف دادن ریاستجمهوری و فرمانده کل قوا با چماقداران؟ یعنی در مصاف رئیسجمهور و چماقدار، چماقدار زمین خورده؟ این، ارزش دارد؟ راستی این مقام، در جمهوری اسلامی باید بدینگونه، به دست خود صاحب مقام تنزل یابد؟ نگو که دیگران کردند… من حرفهایم را با دیگران، دیگران که نه، برادران دیگر، زدهام و باز هم میزنم، وقت زیاد است. فعلا این کار هیجانزدۀ شما مطرح است که به نظرم اگر دشمنان شخص شما، این صحنهها را با آگاهی به روحیات شما فراهم میآورند، خوب شما را به دام میاندازند و تحریک میکنند که بدانگونه عمل کنید که قابل دفاع نباشد.
«بگیر، ببند، تحویل بده، نزن، اینها را بشناسید، از کمیته… از حزب، از قزوین، از اردبیل….» من که باور نمیکنم… دکتر بنیصدر خونسرد چرا چنین میکند؟ عین همان ابهام و حیرتی که دوستان و برادران بسیار عزیز من، از دیدن خود من بر صحنۀ تلویزیون در مجلس دیده بودند ناراحت شده بودند. عدهای به من گفتند و من گفتم هیچ دفاعی ندارم. من از موضع و سیاستم دفاع میکنم ولی از روش تحمیل شدۀ بر من که بایستی در برابرش با صبر و حوصله استقامت میکردم، به هیچ وجه دفاع نمیکنم. من باید خودم را اصلاح کنم. دندان روی جگر بگذارم و عصبانی نشوم. من از شما هم همین توقع را دارم. باید اعتراف کنید که در شأن والای خود عمل نکردید. این چیزی از شما کم نمیکند، از شما نقصی را میزداید. مگر آنکه «من» شما نگذارد که این عیب را ببینید. ولی از من بشنوید. من دوست شمایم، من رقابت با شما ندارم. برادران دیگر هم ندارند ولی بالاخره با هم درگیری داشتهاید و دارید و آنها درصدد نفی شمایند و شما هم درصدد نفی آنهایید، ولی من درصدد اثبات و اصلاح تمام ارگانهای جمهوری اسلامی هستم و نفی هر کدام از اینها را به قول امام «انتحار» میدانم و این روش را خط امام، خط اصیل امام، خط وحدت امام، خط تحریف نشدۀ امام میدانم. الان هم تضعیف رئیسجمهوری را برخلاف خط امام میدانم. الان هم از جریان دانشگاه بهانه و آتویی درست کردن و باز هم همگام با خود رئیسجمهوری، رئیسجمهوری را کوبیدن و راه را برای نفی رئیسجمهوری صاف کردن و افکار را برای حذف رئیسجمهور آماده کردن و علیه او به سخنرانی پرداختن و افراد را به خاطر طرفداری از او تصفیه کردن و به دفترهای وابستۀ به او حمله بردن و فحش و بد و بیراه و حمله و تهمت گفتن نیست. خط امام قاطعانه، سخن گفتن و دلسوزانه عیوب را گفتن و راهپیمایی کردن و بالاخره جانبداری کردن و حمایت کردن از همه ارگانها و تائید همه نهادها و دعوت به وحدت و هماهنگی و رفع اختلافات بین همه نهادها، ارگانها و افراد مسئول مملکتی است.
و من به شما آقای بنیصدر! برادر ارجمند و دانشمند و مسلمان و وفادار به جمهوری اسلامی و خدمتگزار به جمهوری اسلامی که صادقانه شب و روز کار میکنید و مورد عنایت خدایید و در دل مردم جای دارید (این تعبیرات همگی از امام است) میگویم که با همه این اوصاف خوبی که شما دارید و به نظر من لایقترین فرد شناخته شده برای مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران هستید، عیبهایی دارید که باید رفع کنید، برای خدمت به اسلام و برای خدمت به استقلال و آزادی ایران و برای گام برداشتن در راه رفع این اختلافات.
و به نظر من مهمترین عیب شما آن است که «خودمحور»ید و دهنبینید و مخالفتان را کوچک و مطلق میکنید. این را از نزدیکترین دوستان مخلصتان بپرسید. نه از آنان که به کمک شما میخواهند به جایی برسند و از آبروی شما برای خود کسب آبرو میکنند و از آبروی شما خرج خود میکنند و به زیان شما گام بر میدارند. اینها را از خود برانید.
برادر! ما طلبههای قم، این مسجدیها و مردم سادۀ ما، در صداقت و راستی کمنظیرند. اینها را کم نگیرید. به اینها بیاعتنایی نکنید. در دیدار خوزستان به شما گفتم: مسجدها دارد از شما جدا میشود، این مردم متدین مقلد امام دارند از شما جدا میشوند، و در برابر، عدهای از گروههای فرصتطلب دارند از آبروی شما سوءاستفاده میکنند. شما هنوز از نظر کمیت تعداد فراوان و قابل ملاحظهای از مردم را در اختیار دارید. ولی برادر! یک کیفیت قابل ملاحظه و درشت با شما مخالف است یا از شما به شدت گلهمند است. در حوزههای علمیه، در مراکز انقلابی، علیه شما تبلیغات فراوان میشود و شما خود به این تبلیغات کمک میکنید.
روحانیت را دریابید. حوزه قم را دریابید. نهادهای انقلابی را دریابید اینها را علیه شما دارند بسیج میکنند و شما هم با پارهای دوستان نادان یا دشمنان دانا و پارهای از اینان که خودشان را به شما میچسبانند و در خور این انقلاب نیستند، شاید هم دارای جهات مثبتی باشند ولی بسیار از مشیر و مشاور بودن ریاست جمهوری فاصله دارند، پارهای از گروهها که خودتان آنها را طرد کردهاید و باز هم باید بکنید… شما به همراه این بار و بندی ناهمجور که بر دوش شما نهادهاند، و متناسب شما نیست به این اوضاع کمک میکنید. باز روایتی از حضرت علی(ع) برایتان بنویسم: «اعجز الناس من عجز عن اکتسابالاخوان و اعجز منه من ضیع من ظفر به منهم.» یعنی: عاجزترین مردم کسی است که از به دست آوردن برادران عاجز باشد و عاجزتر از او کسی است که آنها را که بر آنها دست یافته است ضایع سازد… شما دارید برادران بسیار خوبی را از دست میدهید. حیف است! اینها اگر هم اشتباه کنند، اصالت دارند، این کیفیت عظیم را دریابید.
در کارنامۀ دیروز (۵۹/۱۲/۱۴) نوشته بودید که من از شما خواسته بودم که درباره مسلمانی خود بگویید. تا آنجا که به خاطر دارم و یادداشت کرده بودم، مساله اول من امام و روحانیت بود نه مسلمانی. شاید آقای محلاتی گفته باشد. نمیدانم. شما خود درباره روحانیت اظهار عقیده کردید که اسلام بیروحانیت مثل سپاه بیفرمانده است. تعبیر شما از تعبیر امام هم بالاتر بود. امام فرمود: مثل جامعه بیطبیب است.
شما اضافه کردید که امثال من (بنیصدر) و دکتر شریعتی نمیتوانیم جای روحانیت را بگیریم. و این را با صداقت گفتید. من گفتم همین را در سخنرانی خود بگویید.
برادر من، این جمهوری دشمنانی دارد و این دشمنان بیش از هر کس از وجود من و شما و اخلاق و ضعفهای من و شما بهره میجویند. از من از ضعف اعصاب، از شما از من گفتنتان. از آقای بهشتی از وسواس ایشان در نظارت بر همۀ امور. از آقای هاشمی از بیتوجهی و سهل گرفتن برادران و مخالفان. و باز از شما از دهنبینی و اتکاء به گفتههای این و آن و و….
برادر من! ما بهتر از هم پیدا نمیکنیم. بیخود شما به جای آن برادران در جستجوی نقطه اتکاهای دیگری هستید. آنها نیز بیجهت به جای روش اصلاح شما به تخریب شما میپردازند. شما همهتان اشتباه میکنید و علتش هم یک چیز است: قدرت.
قدرت یک حجاب است. نه آنکه شما و آن برادران بیدین باشید، یا طرفدار شرق و غرب باشید یا آنگونه که شما میپندارید، آنها مستبد و زورگو باشند یا چنانکه آنها میپندارند شما درصدد ایجاد دیکتاتوری و خطی در برابر خط امام باشید.
هر چند این پندارها هر کدام در حدی صحیح است ولی نه آنگونه که حجاب قدرت همه را سیاهی و تباهی ببیند و عیب خود را نبینید. این نگارنده مدعی است قضاوتش از هر دو گروه شما صحیحتر است. از وابستگان و علاقمندان و پیروان هر دو گروه هم صحیحتر است. زیرا نه دارای قدرت است و نه مجذوب قدرت است. آزادهای است که با عشق به انقلاب و جمهوری اسلامی و ارگانهای جمهوری میخواهد از آنچه مانع پیروزی میبیند و عمدهترین و اساسیترینش را اختلاف میداند و برادران صاحب مقام و قدرتمند جمهوری اسلامی را بر حذر دارد و این وظیفهای است که خدا از ما خواسته و خلق، ما را برای آن به نمایندگی برگماشته است.
سخن به درازا کشید. نمیدانم توانستم مطلبم را مستدلا بیان دارم یا علیالمعمول فریادی بود از سر درد که برای عدهای گوشخراش است. ولی عدهای – میدانم – احساس میکنند از عمق جان آنان سخن گفتهام.
این را هم بگویم که حاضرین در صحنۀ دانشگاه، قضاوتشان دربارۀ عملکرد رئیسجمهور خفیفتر از من است چون میگویند تلویزیون نحوۀ عملکرد بسیار زننده و زشت چماقداران را بر صفحۀ خود نیاورده است و اگر چنین باشد، این را هم باید به رادیو تلویزیون یادآور شد که پخش سخاوتمندانه و بدون تاخیر این سخنرانی مخصوصاً در شب جمعه بدون اشاره و رهنمود و پیام برای ائمه و مامومین جامعه نیست که: این گوی و این میدان! تا ببینیم چگونه عکسالعمل نشان میدهید.
پاسخ بنیصدر به حجتی کرمانی– نمیتوانم راجع به کارهای خلاف قانون ساکت بمان
بسم الله الرحمن الرحیم
در پاسخ شما برادر عزیز محمدجواد کرمانی، نامۀ مفصل شما را در روزنامه خواندم. نکات اصلی نامه شما یکی این است که «چرا اینقدر از خود میگویید و به حساب نهاد ریاست جمهوری میگذارید. مقام ریاست جمهوری اسلامی ایران از شخص دکتر سیدابوالحسن بنیصدر رئیسجمهور اسلامی ایران شکایت دارد…» برای اینکه بگویید چگونه من از خود میگویم و به حساب نهاد میگذارم، گفتید که دچار خودبینی و خودبزرگبینی هستم و دلیل این همه را این قرار دادهاید که دیشب با چند تن از نزدیکان به تماشای تلویزیون نشسته بودید. وقتی رئیسجمهوری زنجیر و چاقو و اسلحه گرم به مردم ارائه میکرد و نام نهادهای انقلابی را به عنوان مرکز اصلی چاقوکشیها معرفی میکرد و ملتی را در اضطراب و ناراحتی فرو میبرد و دشمن را شاد و خندان میکرد و و و، پس یکی اینکه من در آنجا اسلحه و چاقو نشان میدادم و نام نهادهای اسلامی را میبردم.
دوم میپرسید که شما نمیتوانستید «با صبر و حوصله به سخنرانی خود ادامه دهید و آنها هم شعارهای خودشان را بدهند و در پایان از مقامات بخواهید به کمک مردم آنها را دستگیر کنند؟» به نظر اساس قضاوت نادرست شما از همین سئوال آخری است که آیا من نمیتوانستم شعار مخالفان خود را تحمل کنم؟ و حرفهای خود را بزنم و بگذارم آنها شعارهای خود را بدهند؟ و در جایی دیگر هم گفتهاید که آیا ممکن نبود با آنها طور دیگری برخورد میکردیم که اصلاً کار به اینجا نمیکشید و آرام میشدند؟
از شما میپرسم که آیا همان عیبی که خود برای خودتان قائل شدهاید باعث نشده است که شما بدون پرسیدن و بدون اطلاع از اینکه آیا این مراحل را طی کردهام یا نه؟ این مطلب را تحت عنوان: «بیپرده و صریح» نوشتهاید؟
در حقیقت همه این مراحل را طی کردهام که بخشی از آنها را در اطلاعیه و مصاحبه گفتهام ولی آن قسمت را که کوشیدم اینها را نرم کنم، حالا در جواب شما میگویم.
وقتی اینها در پشت پنجره جمع شدند و ناسزا میگفتند: «سپهسالار پینوشه، ایران شیلی نمیشه» کسی را به میان آنها فرستادم و گفتم شما که به نام امام این کار را میکنید، احترام امام و سخن امام را نگهدارید. زیرا دو روز پیش امام فرمودند که «رییسجمهور ما بر دلها حکومت میکند» و صحیح نیست که شما یک روز بعد بیایید و اینطور ناسزا بگویید، آن هم در حضور سفیر الجزایر. اینها در دنیا منعکس میشود و اولین نتیجه آن این است که در ایران حکومت وجود ندارد و هرکس هر چیز را میگوید. حتی کسانی میآیند و بنام امام و درست ضدحرف امام را میزنند و کسی هم مانع نمیشود.
پس این نصیحت انجام گرفت و مفید واقع نشد. اما شما که فیلم آن واقعه را دیدهاید، از یک نکته غافل شدهاید و آن این است که نه، آنها مشغول شعار دادن نبودند و ناسزا میگفتند، چندین نوبت هم بلندگو را قطع کردند. معهذا خونسردی خود را از دست ندادم و درصدد تعرض به آنها هم برنیامدم و اگر در فیلم درست دقت کرده باشید، یکبار یک گوشهای از میدان خالی شد. این همان وقتی بود که آنها سنگ و فشفشه به میدان پرتاب کردند، سنگهایی که در غلاف آهنی بود و یک نمونه از آن را نشان دادم.
پس تا کار به اینجا نرسیده بود، با وجودی که بلندگو را به دفعات قطع کردند، هیچ عکسالعملی نشان ندادم و هرچه بود دعوت به آرامش و سکوت و بیاعتنایی به شعاردهندگان بود، پس مبنای استدلال شما به این ترتیب غلط از آب درمیآید و بر شما روشن میگردد که اگر آنها تا صبح هم آنجا میماندند و به شعار دادن اکتفا میکردند (چنان که در این دو سال، چه قبل از ریاست جمهوری و چه بعد از آن، بارها پیش آمده است) هیچوقت به برخورد نمیانجامید و هیچگاه خونسردی خود را از دست نمیدادم.
میماند، اینکه شما بگویید، عیبی نداشت اگر آنها سنگ میپراندند، خوب، شما بیاعتنایی میکردید. بعد معلوم شد که اینها کارد و اسلحه گرم هم دارند. اگر کار به استفاده از آنها میکشید، چه میکردیم؟ در این وقت از پلیس خواستم (البته قبلا هم خواسته بودم یعنی صبح از رئیس شهربانی و بعدازظهر از وزیر کشور و از سرهنگ لاهوتی رئیس پلیس نیز نزدیک ساعت ۳ بعدازظهر خواستم و در همان سخنرانی نیز نخست از پلیس خواستم) که اینها یعنی پلیس رفتند و عده زیادیشان هم زخمی شدند.
اینطور معلوم شد که اگر خود مردم عمل نکنند، خدای ناکرده ممکن است زمینه یک برخورد خونینی فراهم شود و گفتم که «اینها را با آرامش از دانشگاه بیرون کنید.» شما با توجه به این مقدمات که طی شده است، اگر اشتباهی در کار میبینید و راه دیگری سراغ دارید، آن را بگویید و در صورتی که دیدم اشتباه کردهام از خود انتقاد میکنم.
اما مساله به این صورت بود و تفصیل آن را هم در مصاحبه گفتم و غیر این نکته که کوشیدم اینها را متوجه این معنا بکنم و آن اینکه با فرمایش روز قبل امام، اینگونه شعارها در دنیا برای جمهوری اسلامی ما بسیار موهن است و ما دیگر نمیتوانیم با آن سر افراشته در برابر دیگران بنشینیم و بگوییم که شما هم مثل ما جمهوری درست کنید. برای اینکه میگویند که این چه نوع جمهوری اسلامی است که امروز رئیسجمهور آن از قول امام بر دلها حکومت میکند و فردا عدهای او را «پینوشه» خطاب میکنند و مانع حرف زدن او میشوند!
اما با شما موافق نیستم که اگر حرف نمیزدم بهتر بود. خیر، اگر حرف نمیزدم معنایش همین میشد و میگفتند که «این چطور رئیسجمهوری است که بر دلها حکومت میکند، آن هم از قول رهبر انقلاب ولی روز بعد نمیگذارند حرفش را بزند؟»
در سطح جهانی و در سطح کشور انعکاس فوقالعاده خطرناکی میداشت، آن وقت دیگر شما همین نامهها را هم نمیتوانستید بنویسید. اگر خود را محور قرار میدادم خیلی کارها که به زیان من است و برایم مخالفت درست میکند حتما نمیکردم و من هم مثل بسیاری میکوشیدم روشی اتخاذ بکنم که «نه سیخ بسوزد و نه کباب» اما با توجه به خطرهایی که کشور را تهدید میکند، جمهوری و اسلام را تهدید میکند، در مسئولیت خود دیدم و میبینم که با کجیها مقابله کنم.
وقتی معلوم شد که، خیر، آن شعاردادنها ما را نگران نکرد، حتی قطع بلندگو هم عصبانیتی به وجود نیاورد بلکه پس از شروع به سنگپرانی و فشفشهاندازی و اسید پاشیدن برای اینکه آتش فتنه قبل از شعلهور شدن خاموش شود، اقدام شد. سئوال و مطلب دوم شما از اینجا خودبخود روشن میشود.
گروهی که در مقابل جایگاه سخنرانی نشسته بودند به آقای بهشتی ناسزا میگفتند، به نظر میآمد و تحقیقات بعدی هم همین را میگوید که از نوع همان چماقدارها بودند. و برای زمینهسازی و جوسازی این شعارها را میدادند. چنانکه در عمل هم همینطور شد و قدری «شور» کردند (زیادهروی کردند) که من هم در آخر به آنها گفتم که «شما هم باید از همان چماقدارها باشید.»
خیر، نسبت به آن شعارها حساسیت به خرج دادم و با توجه به جو آن اجتماع، بیش از حد هم حساسیت به خرج دادم حال آنکه راجع به شعارهایی که بر ضد رئیسجمهوری میدادند، هیچ حساسیتی به خرج ندادم و اصلاً هیچ مسالهای نبود و بسیار هم زیبایی داشت و با فکر و روش من بسیار موافق بود که همه ببینند و در همه جای دنیا بگویند که در یک اجتماعی یک عده جمع شدند و بر ضد رئیسجمهور شعار میدهند و او هم دارد حرفش را میزند و آب هم از آب تکان نمیخورد و بعد هم میروند و به زندگی خودشان میرسند. وقتی مردم ببینند که یک رئیسجمهوری نسبت به کسانی که با او مخالف هستند چنین روشی را دارد این بهترین تبلیغ از جمهوری است.
با این توضیحاتی که برای شما دادم و با توجه به این توضیحات اگر شما دیدید که از میزان خارج نشدهام و بر حق بودهام بیانصافی است که سکوت نمائید. زیرا تکلیف دینی و اسلامی شما سخت میشود چرا که آن وقت باید بر ضد این جوسازیها بایستید و عمل نمایید. شما با این نامه برای خودتان تکلیف درست کردید. من خود شما را به وکالت میگیرم. شما بروید و دوباره آن فیلم را ببینید و خود شما تحقیق کنید.
حالا میآید به اینکه شما نوشتهاید «من نهادهای انقلابی را مرکز اصلی چماقکشیها معرفی کردهام» اینطور نیست. به نظر من از ابتدا این بوده است (شاید با خود شما هم این معنا را بحث کردهام) که عدهای میخواهند در پوشش نهادهای انقلابی از آنها به عنوان «چماق» برای «حاکمیت خود» استفاده کنند و عناصر خود را در آنها رخنه دهند و به تدریج از آنها اینگونه استفادهها بنمایند. این معنا را چه پیش از ریاست جمهوری و چه بعد از ریاست جمهوری گفته و نوشتهام و هنوز هم همان حرف را میزنم و یک روز هم افراد صادق و مومن این نهادها متوجه میشوند که تا کجا حق با من بوده است. امیدوارم که آن روز دیر نباشد.
چه گفتهام؟ همواره این حرف را زدهام که ما انقلاب کردهایم و نهادهایی در این انقلاب به وجود آمدهاند. اگر این نهادها اصلاح نشوند و اعمالشان بیانگر حکومت اسلام نباشد، در این صورت به تدریج اعتبار آنها در جامعه از بین میرود و وقتی که اعتبار آنها در جامعه از بین رفت، چیز دیگری در جامعه اعتبار میگیرد و این برای جمهوری و اسلام و انقلاب خطرناک است.
پس ما باید تمام کوشش خود را صرف این کنیم که این نهادها معرف اسلام باشند و محبوبیت کامل در جامعه داشته باشند و از آنها هیچ کاری سرنزند که به اعتبار آنها لطمه وارد آورد. و بعد هم گفتم که دشمنان این نهادها آنهایی هستند که اینگونه افراد را در این نهادها رخنه میدهند و در پوشش این نهادها از وجود این افراد برای این هدفها استفاده میکنند. حالا باز برای شما تکلیف درست شد. اگر این حرف راست است و اگر من از روی دلسوزی و به خاطر اسلام و انقلاب این حرف را میزنم شما برادر عزیز با من یاری کنید و بایستید تا این نهادها از وجود اینگونه افراد پاک شوند.
وقتی این نهادها از وجود اینگونه افراد پاک شدند، حال و آینده انقلاب نجات پیدا میکند. گمان میکنم که شما هم موافق هستید. در آنجا هم همین حرف را زدم. یک روز هم در حضور فرماندهان سپاه همین را گفتم. اگر خودمحور باشم آن طور که به شما نمایاندهاند، ناچار باید این نهادها را برای تمایلات شخصی بخواهم و از آنها بخواهم کاری بکنند که خلاف اسلام و قانون باشد و یا کاری را بکنند که نکردنش خلاف باشد.
به آنها گفتم که چون از خودم مطمئن هستم که از شما هیچ کار خلاف قانونی نمیخواهم، پس نمیتوانم راجع به کارهای خلاف قانون هم ساکت بمانم و گفتم که بار اول و بار دوم آن خلافها را در جمع شما میگویم و اگر ترتیب اثر ندیدم بار سوم آنها را در جامعه میگویم. این قرار را گذاشتم. حالا به نظر شما وقتی که یک «رئیسجمهوری» و «فرمانده کل قوا از جانب امام» از افراد تحت فرمان خود خلاف قانون نخواهد، آیا این چنین آدمی میتواند راجع به امور غیرقانونی ساکت بماند؟
پس تکلیف شما این میشود که باز به نمایندگی اینجانب آماده شوید و در این نهادها به تحقیق بپردازید. و ببینید که آیا این مدارک از سوی این نهادها صادر شده است؟ و چه دستها و چه ترتیباتی در اینها بوده است؟ شما خودتان اینها را بشناسید و به جامعه معرفی کنید و بایستید، تا این تصفیه انجام بگیرد و جمهوری ما سلامت پیدا کند.
میگویند: «چرا پیش از قضاوت درباره اوراق هویت دستگیرشدگان آنها را خواندهام؟ و این امر به اعتبار نهادها لطمه زده است.» اولاً وجود این افراد در نهادها و عمل آنهاست که به اعتبار نهادها لطمه میزند. مگر امام نفرمودند که «در نهادها رخنه کردهاند و فساد میکنند»؟ پس اگر این افراد شناخته شوند و طرد گردند، آیا بر اعتبار این نهادها افزوده نمیگردد؟ ثانیاً اوراق شناسایی یا واقعی هستند و یا جعلی. اگر «واقعی» باشند باید تحقیق گردد که چگونه از چه مجاری اینگونه اشخاص در این نهادها نفوذ کردهاند و اگر که «جعلی» باشند، این افراد به دو جرم باید محاکمه شوند: یکی جعل سند و دیگری عمل خلاف قانون در روز ۱۴ اسفند. و بر هر دو فرض تا وقتی که بنا بر تصفیه اینگونه افراد باشد، صدمهای به اعتبار نهادها وارد نمیشود. اما وقتی صدمه وارد میشود که اینها از مجازات محفوظ نگاه داشته شوند و بمانند و به وظیفه چماقداری ادامه دهند.
اما اینها از یکجا نیستند و در نهادهای مختلف و در شهرهای مختلف هستند. خود این امر مبین دو حقیقت است:
– یکی اینکه این ادعا که از پیش نشان شده بودند دروغ است.
ـ و دیگر اینکه خود «سازمانی جدا» در این نهادها دارند وگرنه چگونه اعلامیه میدهند که چند نفرشان زخمی شده و چند نفرشان گم شده است؟
از قضا، یکی از آنها به نام «عطاالله عظیمی» که به علت فساد بیش از حد، از وزارت راه پاکسازی شده است و پرونده قطوری دارد و گرداننده خانه کارگر است و پیش از آن نیز خود را نماینده کامیونداران مینامید، در همان روز پس از دستگیری وقتی که «کارد سوپر اتوماتیکش» را از او میگرفتند، چنان از نوع رسیدگی به کارها خاطرجمع بود که گفت «چهار هزار نفر هستیم و چنین و چنان میکنیم» که این مساله هنوز برای من مجهول مانده است.
بر این اساس لو رفتن چماقداران میتواند بر اعتبار نهادها بیفزاید. مگر اینجانب در همان سخنرانی و پس از آن نیز چند نوبت توضیح ندادم که حساب اینها از حساب نهادها جدا است؟ مگر اینطور آدمها جز در پوششهای مقبول میتوانند هر کاری را که میخواهند بکنند؟ پس چرا این همه اصرار میشود که بردن اسم و رسم چماقداران به نهادها لطمه میزند؟ آیا برای این نیست که میخواهند این نهادها را پوششی برای بدر بردن این عده از چنگال قانون و ادامه کارهای سابق و تبدیل آن نهادها به ابزار قدرت کنند؟
میگویید که «دارند در مساجد و حوزهها به شدت بر ضد من تبلیغ میکنند» این را میدانم. همان وقت هم که شما این را گفتید، گفتم که درست است. این را هم که عدهای مخالف جمهوری و مخالف اسلام از پوشش ریاست جمهوری استفاده میکنند، میدانم. و به شما گفتم و خدمت امام هم عرض کردم که این را میپذیرم و در وقتی هم که امام با رژیم سابق در جنگ بودند، بسیاری از مخالفان اسلام برای اینکه خود را در نهضت اسلامی ما جا بدهند و برای اینکه مخالفت خود را با رژیم در مخالفت عمومی بپوشانند که بعد در این جمهوری ما مقام و منزلتی داشته باشند، خود را پیرو رهبری امام میگفتند.
شما همان وقت هم بودید و میدانید که اینها بودند و کسی هم ایراد نمیگرفت که چرا اینها، این کار را میکنند. حالا میگویید که خود را از آنها مبرا بدانم. این سخنرانی را در چهارده اسفند برای همین کردم که این شائبه از بین برود و این گروهها خود را به من نچسبانند.
مساله این نیست. مساله چیز دیگری است و آن اینکه، اینها که بر ضد من تبلیغات میکنند، به خاطر خدا و به خاطر جمهوری اسلامی این کار را میکنند؟ اگر به خاطر خدا نمیکنند، پس اینها مخالف اسلام و مخالف جمهوری اسلامی هستند. وقتی مخالفان واقعی این جمهوری در مساجد، در حوزهها و در نهادهای انقلاب، شب و روز در حال تبلیغ هستند، آیا میخواهند به عنوان رئیسجمهور مرا بشکنند یا به عنوان شخص؟
اگر خودمحور بودم (تردید ندارم که این حرف از شما نیست و حالا هم نمیخواهم بگویم از کیست تا این بحث و گفتوگوها پیش نیاید) ناچار باید به دنبال این میرفتم تا هر کس را به گونهای با خود موافق بگردانم. یعنی یک خودمحوریای که به قول «آن نماینده» همه را با خود دشمن میکند، به نظر من این «خودمحوری» نیست، بلکه «ضد خودمحوری» است.
چطور میشود که آدمی ضد خود بشود؟ به دو صورت:
– یکی اینکه مست قدرت باشد.
– دیگری اینکه عقیده و اعتقاد مانع از این بشود که او نسبت به خلافها و آنچه که با او رواست و خلاف میباشد، چشم نپوشد.
علی ابن ابیطالب(ع) هم همه را با خود مخالف میکرد. شما از قول حضرت علی(ع) دو نقل قول آوردهاید، اما بحمدالله والمنه در بدست آوردن استعدادهای معتقد که بازیگر نیستند، و از روی عقیده عمل میکنند، موفق بوده و هستم.
میماند به اینکه شما ببینید این آدمی که خطاب به او نامه نوشتهاید، کدامیک از این دو روش را رفته و میرود.
– آیا به روش آن آدم مست قدرت میرود و با این ترتیبی که فراهم آوردهاند، آیا اصلاً قدرتی در دست او هست تا بشود که این کارها را بکند؟
– یا مثل یک آدمی که از روی عقیده عمل میکند، سرگرم عمل است.
فرق آدمها را اگر جای مقایسه باشد، باید در این دید که چه کسی و چقدر بدانچه معتقد است، عمل میکند، والا در حرف آسان میشود گفت که مثلاً من «پیرو» هستم ولی در عمل کار دیگری بکند.
باورم این است که انسان باید اهل چون و چرا باشد و تا قانع نشده است از چون و چرا نایستند. شیطان و آدم، رانده شدند، به لحاظ اینکه نتیجه بحث و چون و چرا را نپذیرفتند و یا چون و چرا نکردند. تا اینکه یکی از بهشت رانده شد و یکی هم به کلی از رحمت خدا دور شد.
در اینجا شما را داور قرار میدهم که در مسائل گوناگون تحقیق کنید و در هر جا که دیدید در مقام حمایت از حق بودهام (شاید بگویید روش دفاع شما از حق خوب نبوده است. این بحثی است که شما خواهید گفت و اینجانب خواهم شنید) دفاع کنید و هر جا که در مقام دفاع از حق نبودهام یادآور شوید. با کمال میل درصدد انتقاد از خود برمیآیم و آن معایب را رفع میکنم.
پس اگر بخواهم از این بحث نتیجه بگیرم، اینکه مبنای بحث و سوالهای شما دقیقا همان کاری است که کردهام و شما اطلاع نداشتهاید: هم کوشیدهام که این عده را به راه بیاورم و هم تمام راههای قانونی را رفتهام. هم کوشش کردهام که خونسرد بمانم و در برابر شعار و قطع بلندگو هم خشونت و عصبانیتی ظاهر نکنم و زمانی عمل کردهام که سنگپرانی و فشفهاندازی شروع شد و در فیلم هم کاملاً مشهود است. در مورد شعارها هم همانطور که میبینید، لاقید بودهام و آن شعارها نبود که مرا عصبانی کرد، درباره شعارهای دیگر امیدوارم که تحقیق این مساله را روشن کند.
این را باید تحقیق نشان بدهد و اینکه، این دو دسته یک دسته بودند و برای جوسازی دو گونه شعار میدادند. با توجه به این تبلیغات سه روز بعد از حادثه دانشگاه، دیگر تردیدی باقی نمیگذارد که آنهایی که این جو را دارند درست میکنند، همانها هم این دو دسته را (که در واقع یک دستهاند) آنجا فرستادهاند.
یک مساله هست که مساله مهمی است و باید بگویم، و آن اینکه ناسزا حتی به مخالف آدمی به زیان خود آدم است. به مخالفان رئیسجمهوری و حتی به مخالفین کشور و حتی به مخالف انقلاب هم ناسزا گفتن غلط است. چیزی را که انسان خود، نمیکند، از دیگران هم نمیپذیرد.
تازه اگر هم این حساسیت را که شما میگویید باید میداشتم، نداشتم، از جهت سیاسی این حساسیت را پیدا کرده بودم. چرا که دفعۀ پیش هم که کار خیلی بالا گرفت و نزدیک بود که به فاجعهای برای کشور بیانجامد، از همین شعارها شروع شد و در آن وقت هم ما خواستیم که رسیدگی بشود تا معلوم بگردد که چه کسی شعار ضد داده است. اما هیچکس رسیدگی نکرد.
خوب، وقتی یک شعاری این همه جورواجور میآورد و مورد رسیدگی واقع نمیشود، به شک میافتم. پس اگر حتی از نظر عقیده و اختلاف هم معتقد نبودم، لااقل از نظر مصلحت سیاسی شخص خودم که میبایست معتقد میبودم، این مراقبت را هم کردم.
اما شما که آن فیلم را دیدهاید، میتوانید تصدیق بکنید، که اداره کردن آن وضع کاری به غایت مشکل بود و اگر این مقدار از عهده برآمده باشم که مانع از بروز یک فاجعه شده و از کشت و کشتار (که زمینهاش چیده شده بود) جلوگیری کرده باشم، موفقیت بزرگی را بدست آوردهام. آقای موسوی اردبیلی دیشب گفته است، که کسی کشته نشده است ولی صحبتش را سانسور کردهاند.
امیدوارم همه آنها که این تبلیغات را در مساجد و حوزهها میکنند، اگر نمیدانند و از روی عقیده این کار را میکنند، بیایند در یک بحث آزاد و در محیط برادری و اسلامی بنشینیم و گفت و شنود بکنیم، همانطور که حالا با شما میکنم. تا مطلب روشن شود.
و اگر خدای نکرده «از ما بهتران» هستند، و میخواهند پایگاههای انقلاب را تسخیر کنند و در رقابت بر سر قدرت بهانه پیدا کردهاند، شما و دیگران همت کنید و آنها را از آن پایگاهها برانید تا محیط ما سالم بشود.
به هر حال اگر در پی قدرت بودم و «من» را محور کرده بودم، این را بدانید و مطمئن باشید که هیچ کدام از این کارها را که میکنم، نمیکردم و میتوانستم مثل بقیه «جلب قلوب» بکنم و به جای آنها خود این نقشها را انجام بدهم و شما میدانید و خود هم گفتهاید که بیشتر و بهتر از دیگران، این کارها از عهده ما برمیآید. به هیچ کاری هم اعتراض نمیکردم و میتوانستم همه امور را در قبضه بیاورم و هر چه میخواهم بکنم.
شما این را میدانید. پس انصاف بدهید وقتی این کارها را نمیکنم و در وضعی قرار گرفتهام، لابد از روی عقیده عمل کردهام. کمی هم به وضع جامعه بنگرید. میزان افزایش نارضاییها و مشکلات را ببینید و خطرهایی را که جمهوری را تهدید میکند، ببینید آن وقت بنویسید. تا ببینم جواب شما به پاسخ اینجانب چیست.
امیدوارم از عهده تکلیفهایی که نوشتن نامه بر عهده شما قرار داده است و نمایندگیای که اینجانب میدهم، خوب برآیید و در اسرع وقت واقعیت آنچه را که واقع شده است، بگویید.
یک مساله دیگر را هم که میخواهم شما درباره آن تحقیق کنید، مساله گارد است که به شدت درباره آن دارد تبلیغ میشود. و در چند روزنامه با عکسهایی با تفسیر و شرح خلاف کوشش دارند بگویند که «گارد ریاست جمهوری» وجود دارد و این گارد در آن روز «مردم بیدفاع» را گرفته و زده است. مثلاً در کیهان در زیر نامه شما ۴ عکس چاپ شده است، که از هر حیث گویا میباشد. شما در این عکسها دقت کنید و بعد هم تحقیق کنید و ببینید آنچه تحت یگان حافظت تشکیل شده است، چند نفر همراه رئیسجمهور دارد؟ چون اینها جنبه سری دارد و من نمیخواهم در اینجا بگویم. اما شما تحقیق کنید تا بر شما معلوم شود و بعد هم با شجاعت و صراحت اسلامی این را اعلام بکنید که آن روز در دانشگاه چند نفر بودهاند و در کجا بودهاند و آیا اینطور که اینها میگویند و مینویسند و از خدا هم هیچ نمیترسند، گاردی داشتهام؟ و این گارد رفته و این اشخاص را زده است؟
و این را هم بگویم که اگر چنین گاردی وجود میداشت با توجه به اینکه امام این سال را سال امنیت گفتهاند و رئیسجمهور را مسئول امنیت قرار دادهاند و فرمانده کل قوا نیز قرار دادهاند و با توجه به اینکه امنیت یک جمع بزرگی در آنجا به خطر افتاده بود در صورت لزوم به آنها میگفتم که متجاوزین به مردم را دستگیر کنند.
اما خوشبختانه یا بدبختانه چنین گاردی وجود ندارد و ناگزیر از پلیس خواستم که حفظ امنیت را به عهده بگیرد. شما حتی این مطلب را تحقیق کنید ببنید قبل از این سخنرانی از همه نهادهایی که باید حفاظت و امنیت را به عهده بگیرند خواسته شده است در دفتر ریاست جمهوری حاضر بشوند و برای امنیت ۱۴ اسفند از پیش تدابیر بیاندیشند یا خیر؟ و چه نهادهایی آمده و چه نهادهایی نیامدهاند. و بالاخره تحقیق کنید و ببینید که آمدن این عده به دانشگاه در کجا سازمان پیدا کرده است.
اینک که رفع شبهه در مورد مقدمات از شما شد و معلوم شد در واقع همانطور عمل شده است که شما در نامه خود پیشنهاد کردهاید امیدوارم رفع این شبهه نیز شده باشد که خود به ضد نهاد ریاست جمهوری عمل نمیکنم، این تحقیقات را در زمینههایی که گفتم بکنید. امیدوارم حقیقت را هر چه میبینید با صراحت بگویید.
جمهوری امروز در لحظاتی است، در دقایقی است که بیان حقایق میتواند آن را نجات بدهد و کتمان حقیقت میتواند آن را از بین ببرد و شما به حکم نامهای که نوشتهاید و مسئولیتی که بر عهده شما افتاده است و اینجانب نیز به شما نمایندگی میدهم چرا که در محلی قرار گرفتهاید که بیان حقیقت از سوی شما میتواند مایه نجات جمهوری بشود و کتمان حقیقت و یا دوپهلو بیان کردن آن میتواند به سقوط جمهوری بیانجامد.
باری فعلاً سخت مشغول جوسازی هستند و یک طرفه هر چه میخواهند میگویند. اما حقیقت خود را از لحظه اول آشکار کرده است و با استقامت، آشکارتر نیز میکند. از خدا میخواهم که شما را در تحقیق به حقیقت برساند و شما با صراحت آن را بیان کنید.
یک گزارش و یک نوار نیز که فعلاً قابل انتشار نیست برای شما میآورند که مسائل را برای شما روشنتر میکند. خود ملاحظه کنید حقیقت چه بوده است؟ و در رادیو و تلویزیون چگونه وانمود کردهاند و چه خطری به خواست خدا از سر همه گذشته است؟
برادر عزیز
خداوند امتحانی قرار داده است و آن اینکه در اینگونه وقایع آن طرفی رسوا میشود که «لـله» عمل نکرده است. صبر میکنیم تا ببینیم که حقیقت «که» را رسوا میکند.