فضاسازی تازه برای مسدود ساختن روزنه امید؟
تصمیم سازیها در سیاست و حکومت همواره برآمده از عوامل مستقیم و غیر مستقیم و پیچیدهای است که یکی از آنها فضاسازیهای ساختگی گروههای مختلف و غالبا غیر رسمی و پنهان جامعه است که عمدتا از طرق مختلف از جمله تأثیرگذاری رسانهای بر افکار عمومی و به ویژه برانگیختن عواطف و احساسات توده هاست. این گروهها و جریانهای غالبا مخفی و گاه مافیایی، تودههای غالبا بیخبر را تهییج و بسیج می کنند تا بر افکار و عواطف عمومی اثر بگذارند و به اتکای بسیج تودهها و اعمال فشار به دست آنان در تصمیم سازیهای خاص تصمیم گیران دولتی نقش بیافرینند. این را اصطلاحا در ایران «جوّسازی» می گویند.
این نوع جوسازیها در همه جای جهان و حتی در نظامهای دموکراتیک بیش و کم وجود دارد اما در کشورهایی چون ایران، که نظام سیاسی مدرن کاملا مستقر نشده و پدرسالاری (البته از نوع ولایی آن) حاکم است و تودهها هنوز کم و بیش بیشکل اند و به شدت تأثیرپذیر و تحریک پذیر، فضازی کاذب و برنامه ریزی شده بسیار برجسته و نقش آفرین است و در تاریخ معاصر ما در مقاطع مختلف نقش مهمی ایفا کرده است. باید افزود این نقش آفرینی دوسویه است. گاه حکومت گران در سطح عالی (پادشاه و ولی فقیه و یا رئیس جمهور و نخست وزیر و نهادهای مسئول و رسمی) دست به تحریک مردم می زنند تا به اتکای آن و به نام مردم برخی سیاستهایشان را پیش ببرند و گاه از پائین است یعنی برخی باندهای قدرت غیر رسمی و چه بسا بدون اطلاع مقامات رسمی افکار عمومی می سازند و تودهها را تحریک و بسیج می کنند تا در نهایت مطامع و خواستههای خود را بر حاکمان و تصمیم سازان اصلی و رسمی کشور تحمیل کنند.
*
بررسی تاریخ سی و پنج ساله جمهوری نشان می دهد که بسیاری از حوادث و یا تحولات برآمده از این فضاسازیهای پائین دستیها بوده است یعنی گروههایی البته در بدنه میانی حاکمیت و رانت خواران (وابستگان ایدئولوژیک و یا صنفی و طبقاتی) و غالبا افراطی و تندرو در سیاست و اهل خشونت و خشونت ورزی برای رسیدن به اهدافی خاص دست به فضاسازی و جوسازی زده و این پروژه را تا آنجا پیش برده که مقامات امنیتی و سیاسی و قضایی و حتی عالیترین مقام نظام یعنی «ولایت مطلقه فقیه» وارد میدان شده و به سود این جوسازان عمل کرده و حرفها و خواستههای ظاهرا «مردمی» این گروههای سازان یافته را برآوده کرده اند. این گروهها تا زمانی که لو نرفته و در واقع رسوایی برای نظام و مقامات آن به بار نیاورده، عمدتا «مردم» و یا «امت حزب الله» و یا «لباس شخصی» خوانده می شوند ولی زمانی که تشت افراطی گری و قانون شکنی و خشونت ورزیشان از بام رسوایی فرو افتاد نام «خودسر» به خود می گیرند و البته مردم آنها را به درستی «نیروهای فشار» می نامند که از سوی تمام و یا بخش هایی از حاکمیت سازمان دهی و حمایت می شوند. همین جریان از روز نخست با شعار «حزب فقط حزب الله» وارد صحنه شد و پس از سالها سرانجام توانست تمام احزاب دگراندیش و مستقل را تعطیل کند و حتی حزب جمهوری اسلامی، که بانی و حداقل حامی و پشتیبان این گروه و این شعار نیز بود، خود نیز به محاق تعطیل رفت. از نمونههای دیگر استفاده از تسخیر سفارت آمریکا و جو سازی و جریان سازی «دانشجویان خط امام» برای حذف رقیبان واقعی و توهمی سیاسی و اثرگذاری بر تصمیم سازیهای مقامات رسمی بوده که همگان با آن رخداد و پیامدهای شوم و ویرانگر آن آشنا هستند؛ دانشجویانی که از قضا در سیر تحولات حذفی بعدی، خود قربانی همان فضاسازی و روشی شدند که روزی تأسیس کرده بودند. افراطی گری و جوسازیهای این جوانان خام عمدتا در قالب «افشاگری»های تلویزیونی موجب شد که رقابت در میان مدیران عالی و دانی نظام شدیدتر و عمیق تر شود و در نهایت کل نظام را در جریان تصمیم گیری برای حل مسئلة گروگانها فلج و ناتوان کند.
*
یکی از راههایی که جریان افراطی و بیمسئولیت برای ایجاد فضای مناسب و اثرگذاری بر تصمیم گذاری مسئولان رسمی از آن استفاده می کنند این است که اینان به صورت برنامه ریزی شده شعارهایی را در مجامع عمومی و گاه در حضور مقامات رسمی و از جمله رهبر نظام مطرح می کنند و آنگاه با انتشار آن در رادیو و تلویزیون و مطبوعات و احیانا در ابزارهای تبلیغی نهادهای همراه (مانند سپاه و بسیج) پروژة فضاسازی را برای تصمیم سازی مطلوب در نهاد رهبری و یا دولتی آماده می کند.
نمونه بارز آن در صدر انقلاب در مواجهه با رئیس جمهور وقت رخ داد. زمانی که محافلی تصمیم گرفتند بنی صدر از مقام خود برکنار و از معادله قدرت نظام جمهوری اسلامی حذف شود، شعار علیه رئیس جمهور را با یک ترفند پیچیدهای در حضور رهبری یعنی آیت الله خمینی آغاز کردند و بعد آن را به صورت شعار عمومی امت حزب الله در آوردند. در زمستان ۵۹ و یا اوایل بهار ۶۰ روزی نمایندگان مجلس و مسئولان دیگر برای دیدار با رهبری در جماران بودیم. زمانی که من وارد شدم هنوز جمعیت زیادی در حسینیه حضور نداشتند. جمع کوچکی (شاید بیست نفر) درست در وسط صحن حسینیه نشسته بودند و (فکر می کنم) آهنگران نوحههای معروف را می خواند. طبق معمول گاه جمعیت حاضر شعار می دادند. یک بار پس از پایان شعارهای معمول این جمله افزوده شد: «مرگ بر ضد ولایت فقیه». من بسیار شگفت زده و در عین حال متأسف شدم. چرا که در آن زمان اختلاف بین دو جناح حزب جمهوری اسلامی و مجموعة مخالفان بنی صدر با رئیس جمهور و حامیانش به اوج خود رسیده بود و من به سهم خود این نوع اختلاف در درون حاکمیت را ویرانگر و غلط و به زیان کشور می دانستم. من گرچه در آن زمان هنوز به ولایت فقیه (مفهوما و مصداقا) باور داشتم، اما این شقاق را انحرافی و به زیان کشور به ویژه در شرایط جنگی نادرست می دانستم. به ویژه که در آن زمان آیت الله خمینی نیز همین موضع را داشت و او تلاش وافر داشت اختلافات را رفع و در کشور آرامش ایجاد کند. در آن لحظه دیدم با این شعار نه تنها اختلاف کم نمی شود بلکه عمیق تر هم می شود. چرا که در آن مقطع مصداق ضد ولایت فقیه بنی صدر شمرده می شد. جریان مخالف او از همان ماههای نخست ریاست جمهوری به تدریج جا انداخته بودند که بنی صدر مخالف ولایت فقیه و امام است و از این رو با اسلام فقاهتی و انقلابی مطلوب رهبری و انقلابیون مخالف است. حال طرح این شعار در حضور رهبری می توانست این اندیشه را رسمی کند و بدان مشروعیت بدهد. به ویژه که در این سو هم متأسفانه بهانههای لازم به دست داده شده بود. در همان حالی که من نشسته بودم و با تکرار شعار مرگ بر ضد مخالف فقیه برآشفته می شدم و به عواقب آن می اندیشیدم، ناگهان حمید انصاری از بیت رهبری آمد روی بالکن یعنی همان جایی که آیت الله خمینی می نشست و سخنرانی می کرد، با شتاب میکروفن را گرفت و با هیجان تمام اعلام کرد که امام گفته اند شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه ندهید. چند بار و با تأکید این مطلب را تکرار کرد. من چنان خوشحال شدم که واقعا وصف ناپذیر بود. زیر لب بارها به «امام» و هوش و درایت او درود فرستادم و اندیشیدم که جلو یک اختلاف تازه گرفته شد. اما مدتی بعد (شاید دو هفته) در تلویزیون دیدم در حضور رهبری همان شعار منحوس مرگ بر ضد ولایت فقیه داده شد و در آن فضای تب آلود بهار شصت به ویژه در ماه خرداد به سرعت تبدیل شد به مرگ بر بنی صدر. حتی مخالفت علنی و انتقادهای صریح آیت الله گلپایگانی به طرح این شعار نیز کارساز نشد و حتی پس از حذف بنی صدر نیز ادامه یافت چرا که هنوز کارکرد داشت و می بایست تا مرگ تمام مخالفان ولایت فقیه ادامه پیدا می کرد که کرد. حال چه شد که در مدتی کوتاه آیت الله خمینی تغییر نظر داد، من آگاه نیستم و نمی توانم داوری کنم. اما شاید راز سخن در همان جملة عبدالحمید دیالمه باشد که گفته بود: شما نگران نباشید! ما حرفهایمان را می زنیم، سرانجام امام هم حرفهای ما را تأیید می کند. دیالمه (که پزشک بود) یکی از نمایندگان مشهد در مجلس اول بود و از مخالفان پرشور و فعال و بیپروا علیه بنی صدر بود به گونهای که در آن زمان گویا رسالتی و نقشی جز تبلیغات علیه بنی صدر و افشاگریهای راست و دروغ برای تخریب رئیس جمهور نمی شناخت. او در ماه رمضان ۵۹ (در تابستان) در مهدیه تهران به تفصیل بر ضد بنی صدر سخن گفته بود و زمانی که با این اعتراض مواجه شد که: این حرفهای شما بر خلاف موضع امام است، همان سخن را گفته بود (البته دیالمه یک سال بعد در جریان انفجار حزب جمهوری اسلامی کشته شد). نمی توانم ادعا کنم که آیت الله خمینی با این طرح موافق بود (چرا که تمام مواضع او نشان می دهد که او خواهان حذف بنی صدر نبود) اما یک امر مسلم است و آن این که گروههایی در بدنة حاکمیت فضاسازی می کنند و سرانجام در تصمیم سازیهای مسئولان رسمی تأثیر می گذارند. به ویژه فراموش نکنیم که به تعبیر درست مرحوم مطهری بزرگترین آفت روحانیت «عوام زدگی» است و روحانیون در برابر عوام یعنی همان مریدان و توده مقلدان توان مقامت ندارند چرا که آنان تمام اقتدار و امکانات مادی و معنوی خود را از اینان می گیرند و از این رو، باز به تعبیر درست مطهری، مراجع تقلید غالبا مقلد مقلدان خود هستند.
*
تمام این مقدمات برای این بود که بگویم دور تازهای که علیه آقای روحانی رئیس جمهور جدید جمهوری اسلامی به وسیلة همان جریان شناخته شده و تابلودار در نظام ولایی به راه افتاده می تواند یکی از همان فضاسازیهای افراطیون باشد تا دولت تازه و به اصطلاح «دولت تدبیر و امید» را در برنامههای اعتدالیاصلاحی خود در جبهه داخلی و خارجی با ناتوانی و ناکامی مواجه کند. این حرکت با پرتاب کردن لنگه کفش به رئیس جمهور در فرودگاه آغاز شده اما ممکن است تا فلج کردن دولت و احیانا حذف آن پیش برود. هرچند تا این لحظه رهبری، که فعلا با اختیارات تام سکاندار نهایی و عالی تمام امور کشور است، به نظر می رسد حامی برنامهها و سیاستهای روحانی از جمله در مذاکره با غرب و امریکاست و به او اختیار تمام داده شده تا مشکل روابط خارجی و از جمله مشکل هستهای را حل کند اما می دانیم که این حمایت حتی با فرض جدی و صادقانه بودن آن کاملا شکننده و آسیب پذیر است و با اندک ضربهای فرو می پاشد. بیگمان جریانهای افراطی و خاص، که از بهبود روابط ایران با جهان و از جمله آمریکا زیان می بینند و حتی به دلیل خوگرفتن به آشفتگیها و زیستن در بحرانها و آشوبها از آرامش در کشور نگرانند، بیکار نخواهند نشست؛ به ویژه که در انتخابات اخیر ریاست جمهوری نیز متحمل شکستی سخت شده و حتی می توان گفت به وسیله ملت تحقیر شده اند. اینان، که در باندهایی در درون حاکمیت لانه دارند و از ابزارهای تبلیغی و مادی فراوانی نیز برخوردارند، تمام تلاش خود را به کار خواهند بست تا بار دیگر آب رفته را به جوی عفن دوران هشت ساله بازگردانند. در آن روز که حادثه فرودگاه رخ داد، به یاد آن روز جماران افتادم و بار دیگر تنم لرزید. چرا که اندیشیدم بار دیگر باندهای پنهان و در عین حال آشکارتر از همیشه تلاش خود را برای مسدود کردن آن روزنه امید آغاز کرده تا در نهایت هیچ نقطه امیدی برای مردم ایران در این برهوت باقی نماند. درست در همین زمان افراطیهای اسرائیلی با سخنگویی نتانیاهو و تندروهای آمریکایی در کنگره و جاهای دیگر نیز همصدا با همتایان ایرانیشان در کیهان و جوان و فارس و جبهه پایداری برای ناکام گذاشتن این تلاش تازه آغاز شده به تکاپو افتاده و از هیچ کوششی فروگذار نکرده و نمی کنند.
در این میانه در انتظار ماندم تا رهبر جمهوری اسلامی در قبال این تحولات و تغییرات چه موضعی خواهد گرفت. با اعلام موضع ایشان ضمن این که روزنه امید همچنان باز مانده اما تأیید برخی دیگاههای افراطی افراطیون در مورد رفتار روحانی در نیویورک (مثلا گفتگوی تلفنی با اوباما) و نیز در مورد دولت آمریکا در گفتار ایشان موجب نگرانی بیشتر شد. با خود اندیشدیم نکند همین زاویه نگاه به زودی تبدیل به طوفان افراطیون بر ضد «دولت عزیز» فعلا مورد اعتماد ایشان بشود و باز همان افراطیون ویرانگر که جز ویرانگری هنری ندارند برنده میدان بشوند. به ویژه اعلام پروژه آمریکاستیزی جدید با گسترش شعار «مرگ بر آمریکا» در ۱۳ آبان آینده در سراسر کشور به وسیله یکی از سرداران سپاه (سردار جزائری) ممکن است نشانی دیگر از اجرایی شدن طرح جدید ناکام ماندن دولت مورد اعتماد حاکمیت باشد. از صمیم قلب آرزوی می کنم که به زودی روشن شود چنین بیمی بیمورد و بیهوده بوده است.