سیاست و شریعتِ شریعتی
در مراسم فوق شخص ایشان به همراه آقایان سید محمود دعائی، احمد آل احمد و تنی چند صاحبنظر دیگر ، در برنامهای تحت عنوان ” نود سال با جلال ” به سخنرانی خواهند پرداخت .
یادآوری آقای امامی با ارسال ایمیل مذکوربهانهای شد ، تا سطوری را در بزرگداشت شریعتی ، که اکنون نه حسینیه ارشاد خود را دارد و نه ارسبارانی، به رشته تحریر درآورم. گرچه بدون شک نیازی به این قلم فرسائی در اثبات حضور وعظمت شریعتی دیده نمی شود، اما بهرحال ارادت دیرینهام به آن سترگ و از طرف دیگر، بزرگداشت جلال آل احمد درست در روزی که متعلق به شریعتی است باعث تلنگری شد تا سکوت را درهم شکنم و شاید گله گشائی نمایم .
دکترعلی شریعتی در دوم آذرماه ۱۳۱۲ چشم به جان گشود و در روز شنبه دوم آذرماه که هشتادمین زادروز اوست، در ارسباران نودمین سالروز تولد جلال آل احمد، که در واقع زادروزش ۱۱ آذر می باشد ، بزرگ داشته می شود!
شاید بگویند که برای شریعتی چون همیشه مانع تراشی می کنند و مجوز نمی دهند، آل احمد که مشکلی ندارد. این درست است اما امیدوارم در مراسم بزرگداشت جلال که روز دوست دیرینهاش شریعتی است، صاحب نظران حاضر در ارسباران، دست کم این شهامت رابه خرج دهند که به نام جلال اندکی به کام معلمی که فرهنگ و اندیشه ما دست کم در نیم قرن اخیر مرهون روشنگریهای اوست، نیز سخنی به میان آورند. شاید بتوان این کار را به بهانه تبیین منظر مقایسهای اندیشههای آل احمد و شریعتی توجیه کرد و امیدوارم این جسارت کوچک را به احترام آن اندیشمند بزرگ دردوست عزیز، غلامرضا امامی شاهد باشم ! و احتمالا در حجت الاسلام دعائی که در گذشته اندک شمه هایی در وی دیده می شد ببینم . از این رو در یادداشتی کوتاه و درپاسخ ایمیل آقای امامی این را از ایشان متوقع شدم .
شریعت شریعتی یا پروژه او ؟!
۶ سا ل پیش آقای اکبر گنجی بحثی را با عنوان ” اتوپیای لنینیستی شریعتی ” منتشر نمود، وی در انجا متوسل به مدعیاتی شد که در آن از دیدگاه یک روشنفکر وابسته به اپوزیسیون ، البته و متاسفانه بطور بیانصافانهای به دکتر شریعتی می تازد. دراین مقال مجال و قصد پاسخگویی به ایشان نیست. از سوئی نیز نیازی مجدد بدان نمی بینم ، چراکه استاد و دوست عزیزم آقای یوسفی اشکوری درهمان زمان با درایت و دقت به نقادی آن در مرداد ۸۶ پرداخت، اما اکنون که در سالروز شریعتی از جلال تجلیل می شود ، به ذکر چند نکته در باب دکتر شریعتی اکتفا می کنم .
اکبر گنجی درآن مقاله مدعی می شود که شریعتی دارای پروژهای بوده که طی آن سالهای عمرش را صرف مبارزه با دمکراسی و دفاع از رهبری ایدئولوژیک می نماید ! به عبارت دیگر به زعم گنجی پروژه و هم و غم اصلی شریعتی در محکومیت دمکراسی بوده است .
اما اتفاقا خود دکتر در همان سالهای پرالتهاب مبارزه، به واسطه اتهاماتی که از چپ و راست دریافت می کرد، در جایی به صراحت اصول مکتب فکری خویش را به شرح ذیل تشریح می کند که البته پاسخی پیشاپیش و قاطع برای شبهات امثال گنجی نیز هست. آنچه که بدون تردید بوی پروژه یا توطئهای از آن به مشام نمی رسد :
۱- در برابراستعمار و امپریالیسم سرخ وسیاه ، تکیه گاهم ملیت است .
۲- در برابر سلطه فرهنگی غرب ، تکیه گاهم تاریخ و فرهنگ خودم .
۳- در برابر اید ئولوژی مارکسیسم ، اگزیستانسیالیسم ، ماتریالیسم ، نیهیلیسم ، ایده آلیسم ، تصوف شرقی ، عرفان هندی ، زهد اخلاقی مسیحی ، اومانیسم مادی غرب و همه موجها یا جریانهای ایدئولوژیک گذشته و حال : اسلام
۴- از میان همه فرقهها و تلقیهای مختلف از اسلام ، تشیع و ازاقسام آن تشیع علوی
۵- با کاپیتالیسم که ملیت را تجزیه می کند و انسان را دو قطبی و استثمار را تشدید و فقر و فساد و حق کشی را همیشگی می سازد … با مارکسیسم که تعمیم بورژوازی از یک طبقه به تمام اندام جامعه است ، مخالفم .
بدین ترتیب در آثار شریعتی با اندک تاملی به وضوح می توان رگههای اندیشهای را دید که درآن هر گونه دیکتاتوری برخاسته از حاکمیت یک طبقه خاص بویژه به نام دین محکوم است ، این درست است که شریعتی خود یک ایدئولوگ بزرگ بود اما در برخورد با اندیشههای ایدئولوژیک او آنقدر آگاه بود که در دام آن نیافتد که یک دیکتاتوری ایدئولوژی زده زا ناخواسته غسل تعمید داده ، آنگاه به تجلیل یا تقدیس آن بپردازد .
از این رو خود وی در جائی و در پاسخ همفکری که از او می پرسد مهمترین رویداد و درخشانترین موقعیتی که در سالهای اخیر کشف شده چیست ، می گوید :
” در یک کلمه تبدیل اسلام از صورت یک فرهنگ به یک ایدئولوژی میان روشنفکران و از سنتهای جزمی به خودآگاهی مسئولیت زای انتخابی در وجدان مردم . ”
اتفاقا به همین واسطه است که شریعتی رسماً و برای اولین بار واژه پروتستانتیسم اسلامی را با شهامت تام به کار می گیرد. آنچه که اصلاح دینی است و یک انقلاب در افکار و نه انقلاب در عمل که او بدان اعتقادی چندان نداشت ، بلکه روش اصلاح را راه درست می دانست .
اندیشه سیاسی و دمکراسی در دیدگاه شریعتی
عدهای از مخالفان اندیشههای شریعتی، به این بهانه که مشرب او ایدئولوژیک و در نتیجه عملا در تضاد با دمکراسی است ، به او می تازند. از جمله اکبر گنجی که متاسفانه در جایگاه یک روشنفکر ، غیرمنصفانه شریعتی را مورد آماج قرار داده است ، تا بدانجا که در مقاله مورد اشاره گنجی ادعا می کند که شریعتی سراسر عمرش را به مبارزه با دمکراسی پرداخته است !
اما واقعیت آن است که دمکراسی در اندیشههای شریعتی یکی از والاترین جایگاهها را داشته است. البته در مواردی به دمکراسی غربی به حق می تازد و ان را دروغ و فریب می خواند. آنچه که در غرب نیز ، روشنفکران منصف و صادق بخوبی بدان اشراف دارند و اصولا بسیاری از متفکرین غربی معتقدند آنچه که اکنون در دنیای غرب به نام دمکراسی مطرح است یا آراء مردم ، لزوما و اصولا یک دمکراسی حقیقی نیست .
از سوئی شریعتی با دمکراسی بدون آگاهی و یا به تعبیری عمیق تر خودآگاهی مخالف بود و ان را خطرناک نیز می انگاشت. آنچه که باعث شد تا شریعتی نظریه معروف خود تحت عنوان دمکراسی رأیها و رأسها و تفکیک این دو از هم را مطرح نماید .
از این روست که وی در مجموعه آثار ۳۵ خود به صراحت می گوید :
” دمکراسی یک کالای صادراتی نیست ، درجهای متعالی است که باید جامعهای بدان نائل آید . ”
این سخن خود به وضوح ایمان شریعتی به یک دمکراسی البته از نوع حقیقی آن را اثبات می نماید ، اتفاقا درست از همین رو بود که وی به انقلاب قبل از نیل به درجه عالی آگاهی ، اعتقادی نداشت و اصولا آن را خطرناک می دانست ، بطوری که می گفت : ” انقلاب پیش از خودآگاهی توده یک فاجعه است . ”
آنچه که شریعتی به مخالفت با آن می پردازد، دمکراسی دروغین و به عبارت دیگر سلطه گری تحت نام و لوای دمکراسی است. از این رو یکی از تلاشهای بزرگ فکری وی ، تفکیک دمکراسی شعاری از شعوری است. او در جایی به کنایه به مقوله دمکراسی در غرب می پردازد وآن را این چنین توصیف می نماید :
” لیبرالیسم سرمایه داری ( دمکراسی غربی که در آزادی فکر ، کار و اقتصاد فردی استوار است ) می گوید : برادر حرفت را خودت بزن ، نانت را من می خورم ، مارکسیسم برعکس می گوید : رفیق نانت را خودت بخور ، حرفت را من می زنم و فاشیسم می گوید : نانت را من می خورم ، حرفت را هم من می زنم ، تو فقط برای من کف بزن ! ”
شریعتی تمام عمر خود را صرف مبارزه با استبداد می نماید و بویژه خطر استبداد دینی به نام اسلام را همواره گوشزد می کرد، از این رو هرگز نمی توان او را متهم به این وصله ناچسب نمود که هدف اصلی وی مبارزه با دمکراسی بوده است .
امامت و ولایت در دیدگاه شریعتی
برغم آنچه که ( با برداشتهای ناقص یا مغرضانه ازجامعه شناسی امت وامامت شریعتی ) به عنوان عدم اعتقاد شریعتی به دمکراسی در حوزه حکومتی و تعیین زمامداری ، وی بدان متهم می شود ، اتفاقا او حتی در همان اثر امت و امامت خویش با طرح شورا و اثبات ضرورت ان می کوشد تا به آرای مردم در تعیین والی نقش حیاتی ببخشد. از سوی دیگر وی در تامین هدف اصلی خود در اثر فوق الذکرکه چیزی جز اهتمام بر اتحاد بین شیعه و سنی نیست ، ناگزیر به طرح مباحثی می گردد که همه آنها لزوما مطابقت با اتدیشه آزاد او ندارد ، چراکه او به این تئوری ظریف معتقد بود که :
” وحدت بین شیعه و سنی ممکن ، اما اتحاد میان تشیع و تسنن محال . ”
شریعتی هم چنین کوشش فراوان دارد ، تا شیعیان را از جهل و غرض در انچه که ان را شیعه گری می دانند ، برعلیه اهل تسنن به شدت برحذر دارد.از این رو با شهامت و صراحت تمام می گوید : ” ابوبکر شاگرد اول مکتب ( اسلام ) می شد، اگرعلی نمی بود . ”
به عبارت دیگر به عنوان یک روشنفکر شیعه برای ابوبکر نیز احترام عمیق قائل بود و یا در جائی در تبیین حقانیت اسلام می گوید ، خودِ علی شیعه نبود !
از این رو شریعتی در امت و امامت برآن است تا اثبات نماید که وصایت ( انتصاب ) و شورا ( انتخاب ) در طول هم اند نه در عرض و مقابل یکدیگر، اما او در عین حال معتقد بود که در عصر وفات بعد از پیامبر ، جامعه آمادگی انتخاب حاکم را بلافاصله با آراء ندارد. چراکه مردم آگاهی کافی نداشته ، بنابراین نیاز مبرم به یک دوره گذار دیده می شود ، تا دمکراسی برای عامه مردم معنی بیاید .
برغم برخی مضامین شبهه انگیزدر تفکر شریعتی ، بویژه در جامعه شناسی امت و امامت ، که البته برخی موارد ان جای نقادی و بررسی دارد ، اما بطور کلی از فحوای کلام و اندیشه شریعتی می توان این اصل را استنتاج کرد که او در جایگاه یک روشنفکر تحول خواه شیعی به اصل پروتستانتیسم اسلامی به عنوان الویت اول می اندیشد و در حوزه حکومتی و اصل امامت ، نهایتا به انتخاب والی یا امام ارجحیت می دهد تا انتصاب .
به بیان دیگر اندیشه سیاسی شریعتی د ر دین و در بخش حکومت، به زبانی دیگر همان چیزی است که امروز امثال دکتر علی اصغر غروی صراحتا ان را اعلام می کنند ، آنچه که البته باعث می شود تا اندیشمندی شجاع چون غروی به جرم آن و البته با انگیزه سیاسی به بند افتد .
شریعتی به شکلی همین نظریه را نیم قرن پیش مطرح می کند، که اصل بر شورا و اجماع است و بیعت چیزی جز رأی دادن نیست. البته اجماع هم یعنی جمع شدن و اتفاق آراء مردم در گزینش رهبر دینی جامعه. لذا شریعتی به صراحت به انتخاب و نه انتصاب اعتقاد داشت. از طرفی در دیدگاه او نیز بطور غیر مستقیم ، مراد از مولا در غدیر و در کلام پیامبر، یعنی دوست ونه زعیم ، رهبر ، حاکم و یا والی .
از سوئی شریعتی با چیزی چون ولایت فقیه ابدا موافق نبود و اصولا به حکومت مذهبی روحانیون اعتقادی نداشت ، از این رو درجائی به صراحت می گوید :
” حکومت مذهبی یعنی حکومت روحانیون ، آثار طبیعی چنین حکومتی یکی استبداد است ، زیرا روحانی خود را جانشین خدا و مجری اوامر او در زمین می داند و در چنین صورتی مردم حق اظهار نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند ، یک زعیم روحانی خود را به خودی خود زعیم می داند ، به اعتبار این که روحانی است و عالم دینی ، نه به اعتبار رای و نظر و تصویب جمهور مردم ، بنابراین یک حاکم غیر مسئول است و این مادر استبدا و دیکتاتوری فردی است و چون خود را سایه و نماینده خدا می داند ، بر جان ، مال و ناموس همه مسلط است و در هیچ گونه ستم و تجاوزی تردید به خود راه نمی دهد ، بلکه رضای خدا را در آن می بیند ( ! ) ” ( مجموعه آثار ۲۲ )
با این حساب، می توان گفت که شریعتی نه تنها به حکومت دینی با زعامت طبقه روحانی اعتقادی نداشت ، بلکه استبداد دینی را منتجه غیر قابل انکار آن می دانست. آنچه که شریعتی در عبارات فوق بدان نهیب می دهد ، چیزی جز تجربه تلخ انقلاب اسلامی ایران نیست. به بیان دیگر شریعتی دیکتاتوری دینی ولایت فقیه را در ایران، نیم قرن قبل پیش بینی کرده است .
بدیهی است که شریعتی با داشتن چنین اندیشههای ناب ناقد و گستاخانه نسبت به روحانیت و زعامت در قدرت، باید مغضوب نظام اسلامی قرار گیرد ، همان کسی که گفته می شد شاه تاب تحمل او را نداشته و ساواک وی را به طرز مشکوکی به شهادت می رساند. چنانچه انقلاب اسلامی را تجربه می کرد ، بدون تردید در اولین سال پیروزی انقلاب با قهرحکومت اسلامی و اتفاقا بدست همین کسانی که امروز در کسوت روشنفکر وابسته به اپوزیسیون او را متهم به دمکراسی ستیزی یا ساواکی بودن می نمایند ، قربانی می شد ! آن هم به جرم محاربه یا تکفیر و یا آمریکائی بودن .
در شرایطی که سید حمید روحانی دیروز و سید حسین نصر فیلسوف و استاد علوم اسلامی امروز شریعتی را متهم به همکاری با ساواک می نمایند و اکبر گنجی روشنفکر او را مخالف دمکراسی و موافق دیکتاتوری دینی می خواند ، بدیهی است که در سایه رژیم ولایت فقیه خامنهای نتوان از شریعتی دم زد و در زادروزش به تجلیل از روشنفکر و نویسندهای چون جلال ( که البته خود جایگاه ارزشمندی در تاریخ معاصر داشته ) که برای نظام اسلامی احساس خطری ایجاد نمی کند ، بیدغدغه پرداخت .
طبعا در نظام به اصطلاح اسلامی تقدیر و تجلیل جلالی که ” پیکر شیخ ( فضل الله نوری ) را بر فراز دار به مثابه پرچمی می بیند که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال بر بام سرای این مملکت افراشته شد . ” بسیار آسان تر خواهد بود تا بزرگداشت روشنگری بزرگ چون شریعتی که اصولا روحانیت بر قدرت یا در
سیاست را مسئول نظامی که مادر همه دیکتاتوری هاست ، می خواند .
از این رو در سایه ستم ولایت فقیه صرفا می توان ” نود سال با جلال ” بود و البته هشتاد سال بیعلی شریعتی !
نظرات وارده در یادداشت ها لزوما دیدگاه جرس نیست.