مقالات

سخنی با آیت الله های شیعه

www.nurizad.info

 محمد نوری زاد

فیلم کوتاه: سخنی با آیت الله های شیعه

دیروز در ایلام به تماشای غار یا تنگه ی طبیعی ” زینگان” رفتم. در باره ی شگفتی و زیبایی و طراوت و نشاط انگیزیِ این تنگه هر چه بگویم کم گفته ام. بویژه این که شما مجبورید مسافتی را در دل این غار پای در آب روان بگذارید و در جهت مخالف جریان آب راه بروید.

همانجا به ذهنم رسید با مراجع عظام شیعه صحبت کنم و آنان را به عرصه ی گفت و شنود بکشانم. مراجع شیعه هرگز آمادگی پاسخ گفتن به پرسش های صریح حتی یک جوان دبیرستانی یا دانشگاهی را ندارند. من در این فیلم به نمایندگی از همه ی شما آنان را به مجادله ای نیکو فرا خوانده ام. آنان را در تنگنای عقلانیتی که مدام از آن گریزانند گرفتار آورده ام و مجبورشان کرده ام به پرسش های جاری و سرگردان مردم پاسخ بگویند.

یک: صبح با اتومبیل های کرایه از ایلام رفتم به شهرستان دره شهر. شما این جاده ی ایلام به دره شهر را جاده ای در امتداد عبور از قشنگی های محض طبیعت بدانید و حتماً هرطور شده از آن بگذرید تا از این که ایرانی هستید و ایرانتان یک چنین محشری از زیبایی با خود دارد، در پوست نگنجید. تمامیِ مسیرِ پیچ در پیچِ کوهستانی پوشیده از درختان بلوط است و پوشیده از علف ها و گندمزار های سبز در سبز. که البته علف ها و گندم ها چندی دیگر به زردی می گرایند اما قشنگیِ جاده ی کوهستانی با دره های عمیق و درختان بلوطش همچنان پای برجاست هماره.

دو: در دره شهر، به تماشای شهر تاریخی سیمره رفتم که به دوره ی ساسانی – اسلامی تعلق دارد و مطلقاً افسرده و ول معطل است بی هیچ رونقی. همانجا به اداره ی میراث فرهنگی شهر رفتم و از تنها موزه اش دیدن کردم که کوزه ها و ابزار دفاعی و نقوش گچی و سکه های کشف شده از شهر سیمره را به نمایش گذارده اند در آنجا. به بانویی که ظاهراً مدیر موزه بود گفتم: من از تماشای یک چنین جاهایی، بجای این که لذت ببرم، در خود می گدازم. چرا که اطمینان دارم این چند قلمی که شما در این موزه جمع آورده اید، مختصری از هزاران آثاری است که دزدان رسمی و غیر رسمی به تاراج برده اند. یکی از دزدان رسمیِ آثار کهن، جناب برادران اطلاعات و سرداران سپاه اند که با ولعی سیری ناپذیر عتیقه ها و زیرخاکی های بی بدیل ما را روبیده اند و فرستاده اند به خارج و به بهایی اندک آبشان کرده اند تا چشم مردم ایران، از اسلام آقایان به سمت دیرینگان این مرز و بوم متمایل نشود یک وقت.

سه: در دره شهر، رفتم به تماشای تنگه ی بهرام چوبینه. این تنگه ی طبیعی یکی از نادرترین آثار کهن سرزمین ماست و متعلق است به دوره ی ساسانی. با دیواری قطور و دست ساز که عبور سالهای تاریخی تخریبش کرده و هرگز نیز کسی برای باز سازی اش آستین بالا نزده. این تنگه ی شگفت و بسیار باریک و طبیعی حتماً قابلیتِ این را دارد که به یکی از جذاب ترین آثار تاریخی و کهن سر زمین ما تغییر ماهیت بدهد و سالانه هزاران گردشگر را بخود بخواند. اما کو فهمی که آنسوتر از اسلامِ آقایان، به یک چنین جاذبه هایی بها بدهد؟ معتقدم: تنها دلیلِ این که نظامِ گردشگری در این کشور بخاک مذلت افتاده تنها و تنها به این خاطر است که آخوندهای ما را هیچ تعلقی به دیرینگانِ ما نیست. اینان از این جهت از هجوم گردشگران به کشورمان متنفرند که: گردشگران، می آیند که در ایران به چیزی غیر از تعلقات آخوندها متمرکز شوند. و حال آنکه آنان به رونقِ ویترینِ اسلامی خودشان اصرار دارند و بقایشان نیز به همان بند است. یک نگاهی به اعزام فراگیر مردم به عتبات عالیات و مکه و سوریه و رونق امامزادگان بیندازید! فهمی آیا در پس و پشت این تاراج بزرگ و ملی هست آیا؟

چهار: از دره شهر رفتم به شهر کوچک آبدانان. در روستای پشت قلعه ی آبدانان، از یک قلعه ی قدیمی بر فراز یک کوه نچندان مرتفع دیدن کردم. میراث فرهنگی، یک راه پله برای سهولت در بالا رفتن گردشگران احداث کرده که جای تقدیر دارد. دریغ که این قلعه ی ساسانی نیز افسرده و ویران و مشرف به موت است و احتمالاً عتیقه های زیرخاکی اش توسط برادران به تاراج رفته.

پنج: آبدانان محل تولد یکی از شهدای هسته ای است به نام داریوش رضایی نژاد. من با دیدن عکس بزرگ وی که لابد برای تزریقِ غرور هسته ای به مردمان و به مسافران در ورودیِ شهر نصب شده، به افسوسی بزرگ داخل شدم. بارها گفته ام در اینجا نیز می گویم که دانشمندان هسته ای را خود برادران زدند و کشتند تا به طرفِ مذاکره کننده بفهمانند: ما به راهی خونین و بی بازگشت پای نهاده ایم. ترور دانشمندان هسته ای این خاصیت را داشت که در مذاکرات فیمابین، طرفِ ایرانی برای خود حیثیتی دست و پا کند و با مظلوم نمایی، مختصری از دم و دستگاه تآسیسات هسته ای اش را از تعطیلیِ حتمی وا برهاند.

برادران، پدیده ای نادرند که در کارنامه ی شان، از بمب گذاری در حرم امام رضا هست تا زدن و کشتن کشیشان مسیحی تا قتل های زنجیره ای. یک نگون بخت وامانده ای را با قسم های زمینی و آسمانی آموختند که اگر به ترور این دانشمندان اعتراف کند، حتماً می رهانندش. او نیز اعتراف کرد و سرضرب اعدامش کردند. بعد برای تحکیم سخن خود، برای وی پاسپورتی اسراییلی جعل کردند که این پاسپورت بلافاصله جعلی بودنش لو رفت و فضاحت ببار آورد.